فصل ۱۸ ملت و اقتصاد جهانی
چگونه الحاق اقتصادهای ملی در نظام جهانی تجارت و سرمایهگذاری، فرصتهایی برای عواید دوجانبه و همچنین تضادهایی بر سر توزیع این عواید ایجاد میکند
- جهانیسازی اصطلاحی است که برای اشاره به یکپارچهسازی بازارهای جهانی در بخشهای کالا و خدمات و همچنین امواج جابجایی سرمایهها و مردمان در فراسوی مرزهای ملی بکار میرود.
- جهانیسازی باعث شده است که قیمت کالاها در میان کشورها به هم نزدیک شود، اتفاقی که در مورد دستمزدها کمتر افتاده است.
- ملتها تمایل دارند در تولید کالاهایی تخصصی شوند که تولید آنها، به دلایل مختلف مثلاً به علت وجود صرفهجویی ناشی از مقیاس، فراوانی منابع یا مهارتهای مربوطه، یا سیاستهای عمومی، برایشان هزینهی نسبتاً کمتری در پی دارد.
- این نوع تخصصیشدن امکان حصول عواید دوجانبه برای مردم کشورهای طرف تجارت را فراهم میکند.
- بالارفتن سطح تجارت و تخصصیشدن میتواند به بر خی از گروهها در یک کشور سود برساند و برخی دیگر را، مثلاً کسانی که با کالاهای وارداتی رقابت میکنند، متضرر کند.
- به هنگام ارزیابی سیاستهای دولتی و توافقات بینالمللی میتوانیم موارد زیر را بررسی کنیم: اینکه آیا این سیاستها و توافقات عواید دوجانبهی ممکنشده را بطور کامل مورد بهرهبرداری قرار میدهند یا نه، عواید را بطور عادلانه توزیع میکنند یا نه، و اینکه آیا ناامنیهای اقتصادی موجود در فرآیند جهانیسازی را کاهش میدهند یا نه.
در دسامبر سال ۱۸۹۹ کشتی بخار مانیلا در جنوای ایتالیا لنگر گرفت، و محمولهی غلهی خود را که از چین آورده بود خالی کرد. کانال سوئز ۳۰ سال پیش از آن باز شده بود که هزینهی انتقال کالاهای کشاورزی از جنوب آسیا به بازارهای اروپایی را کاهش میداد. نانوایان و مغازهداران ایتالیایی از قیمتهای پایین خوشحال بودند. اما کشاورزان ایتالیایی خوشحال نبودند. کشتی مانیلا، پس از چند ماه توقف در جنوا، به سمت غرب راهی شد و ۶۹ نفر را به عنوان سرنشین روی عرشه (که ارزانترین شکل مسافرت بود) با خود برد و اینها افرادی بودند که وطن خود را در جستجوی یک زندگی بهتر به مقصد آمریکا ترک میکردند.
قیمتهای پایین بهعلت انقلابی در حملونقل و فناوری کشاورزی امکانپذیر شد. درست مثل گشایش کانال سوئز، توسعهی سیستم راهآهن به سرزمینهای شمال آمریکا، فلات روسیه، و شمال هندوستان، و توسعهی کشتیهای بخاری مثل مانیلا، هزینهی حملونقل غله به بازارهای دوردست را کاهش داده بود. در دشتهای پهناور میانهی غربی آمریکا، ردیف¬های تازهای از کشت گندم، دستگاههای جدید کشت و بذرافشانی، و فناوریهای خشککردن غلات، نوع جدیدی از کشاورزی سرمایه-بر برخوردار از فناوری-پیشرفته را ایجاد کرده بود که به اندازهی کشاورزی در هرجای دیگر جهان مولد بود.
- تعرفه
- مالیاتی که بر یک کالای وارداتی به کشور بسته میشود.
در سرتاسر اروپا، پارلمانها و بدنههای دولتی در تلاش بودند که خود را با شوک قیمت غله انطباق دهند. در فرانسه و آلمان، کشاورزان و نمایندگان آنها دست بالا را داشتند. علیرغم مزایایی که قیمت پایین غله برای خانوارها داشت، و علیرغم اعتراضات کارگرانی که غله را مصرف میکردند، دولت تعرفهها برای حمایت از درآمد کشاورزان وضع کرد.
دانمارک در میان سایر کشورها واکنش متفاوتی داشت. بجای حمایت از کشاورزان غله در برابر قیمتهای ارزان، دولت به آنها کمک کرد که محصولات مصرفی روزانه کشت کنند. کشاورزان از غلهی ارزان وارداتی به عنوان ورودی استفاده کردند و در پاسخ به مشوقهای دولتی، شیر، پنیر و کالاهای دیگری تولید کردند که قابلیت حملونقل ارزان در فواصل بلند را نداشت. در مقابل، غلهی ارزانتر به این معنا بود که خانوارها میتوانند هزینهکرد خود برای این محصولات مصرفی روزانه را افزایش دهند.
در ایتالیا، فرزندان برخی از کشاورزان، به سمت مشاغلی در صنایع پارچه رفتند که به سایر نقاط جهان صادر میشد. بسیاری از کشاورزان ورشکسته به آمریکا مهاجرت کردند و در عرشهی کشتیهای باری خالیای میخوابیدند که برای بارگیری غله برای اروپا به آمریکا میرفتند. در طول دههی پس از پهلوگرفتن کشتی مانیلا در جنوا، هرساله حدود ۷۵۰۰۰۰ اروپایی این سفر را در پیش گرفتند. برخی از نوههای آنها در نهایت به کشاورزان آمریکایی بدل شدند که در ایالت کانزاس به کشت غله مشغولاند.
در اتحادیه اروپا ، سیاست کشاورزی مشترک به دنبال حمایت از بخش کشاورزی برای کشورهای عضو است. در ایالات متحده ، جدیدترین قانون حمایت از بخش قانون کشاورزی سال ۲۰۱۴، معروف به «لایحه مزرعه».
این شوک قیمت غله، برندگان و بازندگان بزرگی داشت. بسیاری از این تغییرات معنای اقتصادی داشت. برای مثال، اکنون غلهی جهان بهشکل فزآیندهای در مکانهایی تولید میشد که بهینهترین شکل تولید در آنجا ممکن است. اما تعرفههایی که برای حمایت از کشاورزان آلمان و فرانسه طراحی شده بود تن به این بازتوزیع نمیداد و نمیگذاشت که مالکان و کارگران در سایر بخشهای اقتصاد از قیمت پایین غله برخوردار شوند. این روند تا امروز هم ادامه دارد – کشورهای ثروتمند همچنان از طریق سوبسید از بخشهای کشاورزی خود حمایت میکنند.
- جهانیسازی
- فرآیندی که از طریقِ آن اقتصادهای جهان، به شکلِ فزآیندهای به امواجِ آزادانهی کالاها، سرمایهگذاریها، تأمین مالی و به نسبتی کمتر نیروی کار، در فراسوی مرزهای ملیشان الحاق میشوند.
- برونسپاری
- انتقالِ بخشی از فعالیتهای یک شرکت به بیرون از مرزهای ملیای که شرکت در آن عمل میکند. این کار ممکن است درقالبِ یک کمپانیِ چندملیتی صورت بگیرد یا متضمنِ برونسپاریِ تولید به دیگر شرکتها باشد.
جبههی جدال حالا دیگر بین فقیر و غنی، یا زمیندار و مستأجر، و یا کارفرما و کارگر نبود. تضاد میان تولیدکنندگان کالاهای مختلف بود. کسانی که در بخش تولید دستی دست داشتند، از توسعهی تجارت با آمریکا استقبال کردند اما کسانی که در تولید غله بودند چنین استقبالی نشان ندادند.
جهانیسازی اصطلاحی متعارفی است برای توصیف جهانی که روزبهروز بههمپیوستهتر میشود. این اصطلاح تنها به مبادله غله و مهاجرت میان مرزهای ملی که نماد آن کشتی مانیلاست اشاره ندارد، بلکه به وجوه غیر-اقتصادی فرایند یکپارچهسازی بینالمللی، یعنی پدیدههایی از قبیل دادگاه بینالمللی جنایی جریان افکار در فراسوی مرزها، یا ذائقهی موسیقیمان که روزبهروز به هم شبیهتر میشود نیز اشاره دارد.
در فصل ۶ شرکتهایی مثل اپل را بررسی کردیم که ترجیح میدهند کالاهایشان را در دیگر بخشهای جهان که در آن هزینهها پایینتر است تولید کنند. این برونسپارییکی از ابعاد مهم جهانیسازی است، و میتواند شامل برونسپاری تولید به سایر بنگاههای اقتصادی نیز باشد یا اینکه میتواند در محدودهی یک بنگاه اقتصادی چندملیتی نیز اتفاق بیافتد. برای مثال، شکل.۱۸.۶نشان میدهد که کمپانی فورد موتور در ۲۲ کشور خارج از ماریکا صاحب دفاتر و کارخانه است. این کمپانی یک سال پس از تأسیس آن در کانادا در سال ۱۹۰۴ برونسپاری، و اندکی پس از آن تولید در سایر کشورها مثلاً در استرالیا (۱۹۲۵) و حتی در اتحاد جماهیر شوروی (در سال ۱۹۳۰) را آغاز کرد. در سال ۲۰۱۶ این کمپانی «آمریکایی» مجموعاً ۲۰۱۰۰۰ کارمند داشته است که ۱۴۴۰۰۰ نفر از آنها در خارج از آمریکا قرار دارند.
Ford Motor Company.
اما در یک بنگاه اقتصادی چندملیتی، مالکان و مدیران و کارکنان در بسیاری از کشورها به بخشی از یک ساختار مشترک فراملیتی یکپارچه بدل شدهاند. و این به این دلیل است که هزینههای انجام تجارت در داخل بنگاه اقتصادی پایینتر از هزینههای تجارتکردن با بنگاههای اقتصادی دیگر است. اما همانطور که در مورد بازار کتان در فصلهای ۸ و ۱۱ دیدیم، جهانیسازی صرفاً الحاق بنگاههای اقتصادی از کشورهای مختلف نیست، بلکه شامل الحاق خود بازارها هم هست، بازارهایی که خریداران و فروشندگان کشورهای مختلف را گرد هم میآورد.
پیشتر مفاهیم کلیدی مورد نیاز برای فهم اقتصاد جهانی را آموختهاید:
- مبادله که شامل امکان تحقق عواید دوجانبه و همچنین تضاد بر سر نحوهی توزیع این عواید است.
- نتایج حاصله ممکن است از کارایی پارتویی برخوردار نباشند (یعنی ممکن است عواید دوجانبهای باقی مانده باشد که بلحاظ فنی امکانپذیر بوده اما تحقق پیدا نکردهاند).
- توزیع حاصله ممکن است در نظر خیلیها غیرعادلانه باشد.
- سیاستهای دولتی حسابشده میتواند کارایی یا منصفانهبودن نتایج را بهبود ببخشد.
این نکات در مورد هر مجموعهای از مبادلات بازاری صدق میکند، بااینحال وقتی که کالاها، خدمات، افراد و داراییهای مالی مرزهای ملی را درمینوردند، دولتها هم اختیارات و سیاستهای بیشتری پیدا میکنند:
- وضع تعرفه: یعنی وضع مالیات بر واردات که بطور موثری به ضرر کالاهای تولیدشده در سایر کشورها عمل میکند.
- سیاستهای مهاجرتی: دولتها، حرکت افراد میان ملتها را طوری تنظیم میکنند که در بسیاری از کشورها امکانپذیر (و مقبول) نیست.
- کنترلهای سرمایهای: وضع محدودیت در توانایی افراد یا بنگاههای اقتصادی برای انتقال داراییهای مادی در میان کشورها.
- سیاستهای پولی: این سیاستها نرخ مبادله را تحتالشعاع قرار میدهند و بنابراین قیمت نسبی کالاهای وارداتی یا صادراتی را تغییر میدهند.
بااینکه به میان آمدن مرزهای ملی، ابزارهای سیاستگذاری بیشتری به دولتها میدهد، اما دسترسی دولتها را هم محدود میکند. در داخل مرزهای کشوری، دولتها عموماً میتوانند حقوق مالکیت خصوصی را هر جا که باشد تضمین کنند و اجراییشدن قراردادها را تضمین کنند. ازآنجاکه یک دولت جهانی وجود ندارد (و آژانسهای بینالمللی هم عموماً ضعیف هستند)، تضمین اجرای قراردادها و حفاظت از حقوق مالکیت در سطح جهانی گاهی ناممکن میشود.
این نکته مسائل مهمی را در باب منصفانهبودن توزیع عواید دوجانبهی ناشی از مبادله پیش میکشد. تضاد در منافع گاهی با تفاوت ملی میان کشورهای فقیرتر و ثروتمندتر همراه میشود. اغلب این وسوسه به وجود میآید که این تضاد منافع را به شکل یک «ما»ی داخلی و یک «آنها»ی خارجی ببینیم، که البته همانطور که خواهیم دید غالباً تصور نابجایی است.
در فصل حاضر سه بازاری را که الحاق بیشتری در فرآیند جهانیسازی داشتهاند بررسی خواهیم کرد: بازار بینالمللی کالا و خدمات (تجارت)، بازارهای بینالمللی نیروی کار (مهاجرت)، و بازار بینالمللی سرمایه (جریانات سرمایهای بینالمللی که جریانات پسانداز و سرمایهگذاری هستند).
۱۸.۱جهانیسازی و ضدجهانیسازی در دراز مدت
- تجارتِ کالایی
- تجارتِ کالاهای ملموسی که بهشکلِ فیزیکی از فراسوی مرزها جابجا میشوند.
تجارت کالاها که گاهی تجارت کالایی هم نامیده میشود، به محصولات مادیای مربوط میشود که بصورت فیزیکی در فراسوی مرزها ازطریق جاده، راهآهن، دریا و یا راههای هوایی جابجا میشوند. این نوع تجارت برای هزارهها درجریان بوده، اگرچه ماهیت کالاهای مبادلهشده و فواصلی که در آن کالاها جابجا میشوند، تغییرات فاحشی داشته است. تجارت خدمات پدیدهی جدیدتری است، اگرچه این نوع هم برای قرنها در جریان بوده است. خدماتی که عموماً در فراسوی مرزها مبادله میشوند عبارتند از توریسم، خدمات مالی و خدمات حقوقی. بسیاری از خدمات مورد تجارت، تجارت کالایی را ارزانتر و راحتتر میکنند – مثلاً خدمات حملونقل، یا خدمات بیمهای و خدمات مالی.
بریتانیا در طول قرن نوزدهم به بزرگترین تأمینکنندهی این خدمات بدل شد یعنی درست زمانی که پیشرفتهترین اقتصاد، بزرگترین نیروی دریایی و قدرت سلطنتی را داشت و مهمترین کشور تجاری محسوب میشد. امروزه کشورها حتی صادرات خدمات آموزشی (مثلاً مردمان از سرتاسر دنیا برای تحصیل راهی دانشگاههای آمریکایی و اروپایی میشوند)، خدمات مشاورهای و خدمات پزشکی را هم انجام میدهند. مثلاً کتاب الکترونیکی پروژهی حاضر یعنی CORE project در ابتدا در بنگلور شکل گرفت. ما این صادرات خدمات را در کنار تجارت کالایی بررسی خواهیم کرد، زیرا اصول لازم برای فهم آنها مشترک است.
وسعت و درجهی جهانیسازی در کالاها و خدمات را چگونه میتوان اندازه گرفت؟ یک رویکرد به سادگی این است که میزان تجارت در یک کشور یا منطقه، یا جهان بطور کلی را در طول زمان اندازه بگیریم. اگر شاهد یک روند افزایشی باشیم، نتیجه میگیریم که آن کشور منطقه یا کل جهان، در حال جهانیترشدن است. عموماً روندهایی را در سهم واردات، صادرات یا کل مبادلات (یعنی واردات به علاوهی صادرات) در جی.دی.پی بهعنوان شاخص جهانیشدن اندازه میگیرند تا بتوانند رشد جی.دی.پی و همچنین تجارت را در نظر بگیرند.
شکل ۱۸.۲ صادرات کالایی جهان (منهای خدمات) را بصورت سهمی از جی.دی.پی جهانی در فاصله سالهای ۱۸۲۰ تا ۲۰۱۱ نشان میدهد. در فاصهل سالهای ۱۸۲۰ تا ۱۹۱۳ این سهم با ضریب ۸ افزایش پیدا کرده و از ۱٪ به ۸٪ رسیده است. در سال ۱۹۵۰ این سهم کمتر بوده است (۵.۵٪) اما در طول دوران شکوفایی پس از جنگ به سرعت افزایش پیدا میکند. در سال ۱۹۷۳ به ۱۰.۵٪، در سال ۱۹۹۸ به ۱۷٪ و در سال ۲۰۱۱ به ۲۶٪ رسیده است. واضح است که در دراز مدت، روند مزبور یک روند رو به بالا بوده که از دههی ۱۹۹۰ به این سو شتاب تندی هم به خود گرفته است. بااینحال، این روند در فاصله سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۴۵ دچار وقفه شد، یعنی بازهی زمانیای که دو جنگ جهانی و یک رکود بزرگ را در خود جای داده است.
(1) Appendix I in Angus Maddison. 1995. Monitoring the World Economy, 1820–1992. Washington, DC: Development Centre of the Organization for Economic Co-operation and Development; (2) Table F-5 in Angus Maddison. 2001. The World Economy: A Millennial Perspective (Development Centre Studies). Paris: Organization for Economic Co-operation and Development; (3) World Trade Organization. 2013. World Trade Report. Geneva: WTO; (4) International Monetary Fund. 2014. World Economic Outlook Database: October 2014.
- قانون قیمت واحد
- این قانون هنگامی برقرار است که یک کالا با یک قیمت واحد میان همه خریداران و فروشندگان معامله شود. اگر یک کالا در مکانهای مختلف با قیمتهای مختلفی معامله شود، دلالان میتوانند آن کالا را از یک مکان با قیمت ارزانتری بخرند و در مکان دیگری با قیمت گرانتر بفروشند. همچنین نگاه کنید به: معامله به سود.
- شکافِ قیمتی
- تقاوت در قیمتِ یک کالا در کشورِ صادرکننده و کشور واردکننده. هزینههای حملونقل و مالیاتهای مبادلاتی را نیز شامل میشود. وقتی بازارهای جهانی در وضعیتِ توازنِ رقابتی قرار دارند، این تفاوت تنها ناشی از هزینههای مبادلاتی خواهد بود. همچنین نگاه کنید به: معامله به سود.
Aروش دوم عبارت است از اندازهگیری هزینههای اضافی مرتبط با کالاهای صادراتی نسبت به فروش داخلی آنها. وقتی هزینههای تجارت میان کشورها کاهش پیدا کند، آنگاه میگوییم که به معنای اقتصادی کلمه جهان کوچکتر شده است. انگار که کشورها به هم نزدیکتر شدهاند. در فصل درباره آلفرد مارشال و الگوی عرضه و تقاضای او آموختیم. دیدیم که قانون قیمت واحد در بازارهایی برقرار است که خریداران و فروشندگان بالقوهی زیادی دارند، بازارهایی که در آنها کالاها یکسان هستند و خریداران و فروشندگان از کلیه فرصتهای تجاری مطلع هستند. اما این تعریف چنین فرض میکند که سودجستن از این فرصتهای تجاری بیهزینه است. درمقابل، اگر تجارت میان بازارهای دو کشور، به دلیل وجود هزینهی حملونقل، موانع تجاری و عوامل دیگر هزینهبردار است، آنگاه هیچ دلیلی وجود ندارد که فرض کنیم قیمتها در هر دو کشور یکسان است.
بازار یک کالا را در نظر بگیرید که در یک کشور تولید (و صادر) و در کشوری دیگر مصرف (و وارد) میشود. بیایید مثال تولید اتومبیل در ژاپن و صادرات آن به آمریکا را در نظر بگیریم. برای اینکه این تحلیل را سرراست نگه داریم، تصور کنید که این دو کشور تنها کشورهای موجود در جهان هستند، و اینکه ژاپنیها اتومبیل استفاده نمیکنند و آمریکا هم خودش هیچ اتومبیلی تولید نمیکند. این بدان معناست که هرچه تولید میشود صادر میشود. خط آبی در شکل ۱۸.۳نمایانگر منحنی عرضه در ژاپن است: تابع قیمت در ژاپن با شیب رو به بالا. خط قرمز منحنی تقاضا در آمریکا را نشان میدهد: یعنی تابع قیمت در آن کشور با شیب رو به پایین.
فرض کنیم که t هزینهی انتقال یک اتومبیل از ژاپن به آمریکا، منجمله کلیه هزینههای حملونقل، مالیاتهای تجاری و غیره باشد. در صورتی که بازار رقابتی باشد، آنگاه کل هزینهی بدست آوردن یک اتومبیل در آمریکا برابر خواهد بود با هزینهی خرید آن در ژاپن بهعلاوهی هزینهی تجاری آن یعنی t. t سنجهای از شکاف قیمتی موجود میان اتومبیل در ژاپن و اتومبیل در آمریکا است. تحلیل شکل ۱۸.۳ را دنبال کنید تا بیبنید چگونه تغییر در هزینههای تجاری در شکاف قیمتی منعکس میشود.
- در شرایط صحیح، جهانیسازی میتواند هم به تولیدکنندگان صادرکننده سود برساند و هم به مصرفکنندگان واردکننده.
- زیرا موجب نزدیکترشدن آنها به هم میشود، و هم به افزایش عرضهی صادرات منجر میشود و هم به افزایش تقاضای واردات.
- معامله به سود
- عمل خریدنِ یک کالا با قیمت پائین در بازار به قصدِ فروشِ آن به قیمتی بالاتر در یک بازار دیگر. دلالانی که به این کار مشغولند از تفاوتِ قیمتی یک کالای واحد میان دو کشور یا منطقه سود میبرند. مادامی که هزینههای مبادله کمتر از شکافِ قیمتی است، آنها همچنان سود میکنند. همچنین نکاه کنید به: شکافِ قیمتی
مفهوم معامله به سود توضیح میدهد که چرا شکاف قیمتی باید تمایل داشته باشد که با مجموع کل هزینههای تجاری برابر شود. مادامی که شکاف قیمت از کل هزینههای مبادله بالاتر باشد، معاملهگران میتوانند در بازارهای صادرات با قیمت پایین خرید کنند و در بازارهای واردات با قیمتی بالاتر بفروش برسانند و از اینکار سود ببرند. وقتی وقتی تجار به این شکل دست به معامله به سود میزنند، درواقع عرضه کالا در بازار صادرات را پایین میآورند، قیمت آن را بالا میبرند، عرضه کالا در بازار واردات را بالا میبرند، و قیمت آن را پایین میآورند. هردوی این تأثیرات باعث میشوند که شکاف قیمتی کاهش پیدا کند. این فرآیند با ادامه پیدا کند تا نقطهای که شکاف قیمتی تا سطح هزینه تجاری پایین بیاید و معامله به سود دیگر سودآور نباشد. شکاف قیمتی بالا نمایانگر جهانی است که در آن مبادله گران و جهانیسازی محدود است. اما از سوی دیگر، شکاف قیمتی پایین، نمایانگر یک جهان بیشتر جهانیشده است که در آن مبادله ارزان است.
این بدان معناست که از روی دادههای مربوط به قیمتها میتوانیم درباره جهانیسازی نکاتی را متوجه شویم:
- جهانیسازی باید به کاهش قیمت واردات منجر شود: اما اگر شاهد افت قیمت واردات باشیم، این لزوماً به این معنا نخواهد بود که جهانیسازی در حال رخ دادن است. به سادگی ممکن است تقاضا برای کالاهای موردبررسی افت کرده باشد (یا عرضه ممکن است بالا رفته باشد).
- جهانیسازی همچنین باید به روند افزایش قیمت صادرات منجر شود: اما افزایش قیمت صادرات لزوماً به معنای جهانیسازی نیست. ممکن است به سادگی تقاضا برای کالاهای مورد نظر افزایش پیدا کرده باشد (یا عرضه پایین آمده باشد).
- کاهش شکاف قیمتی میان کشورهای واردکننده و صادرکننده نشانهی مطمئنتری دال بر جهانیسازی است: و بطورخاص اگر شاهد افزایش حجم تجارت هم باشیم، این نکته بیشتر صدق میکند.
برای مثال، شکل ۱۸.۴ شواهد انکارناپذیری دال بر کاهش هزینههای تجاری در فراسوی اقیانوس اطلس در سده نوزدهم را نشان میدهد. شکاف قیمت گندم بین بریتانیا و آمریکا (که بصورت درصد نشان داده میشود) نوسانات عمیقی در حوالی سال ۱۸۴۰ و بر مدار یک روند نسبتاً پایدار تجربه کرد. سپس شاهد افت شکاف قیمت گندم، تقریباً در حوالی همان زمانی که هزینههای جابجایی شروع به کاهش کرد، هستیم که نتیجه ورود کشتیهای بخار در مسیرهای طولانی است. شکاف قیمتی تا سال ۱۹۱۴ تقریباً ناپدید شد. در همین زمان، حجم گندم جابجاشده از اقیانوس اطلس به شدت افزایش پیدا کرد.
Figure 3 in Kevin H. O’Rourke and Jeffrey G. Williamson. 2005. ‘From Malthus to Ohlin: Trade, Industrialization and distribution since 1500’. Journal of Economic Growth 10 (1) (March): pp. 5–34.
تجارت بین اقیانوس اطلس گندم نمونه ای جدا از هم نیست. شکاف قیمت بین المللی در بسیاری از مسیرها و برای بسیاری از کالاها بین سالهای ۱۸۱۵ تا ۱۹۱۴ ، اولین دوره جهانی سازی مدرن به شدت کاهش یافت.
شکل ۱۸.۵ شکاف قیمتی انگلستان-آمریکا (معکوس شکل ۱۸.۴) را برای مجموعهای از کالاها در فاصلهی سالهای ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۳ نشان میدهد. برای کالاهای کشاورزی ازقبیل گندم و محصولات دامی، قیمتهای بریتانیا بالاتر از قیمتهای آمریکا بود، و بنابراین شکاف قیمتی عبارت بود از تعداد درصدی که قیمت بریتانیا بالاتر از قیمت آمریکا است. در خصوص کالاهای صنعتی از قبیل پارچه کتان یا شمش آهن، قیمتهای آمریکا بالاتر از قیمتهای بریتانیا بود و بنابراین شکاف قیمتی ذکرشده عبارت است از تعداد درصدی که قیمتهای بوستون یا فیلادلفیا بالاتر از قیمتهای منچستر یا لندن بود. تقریباً در همه موارد شکاف قیمتی کاهش پیدا کرد (استثنای مهم شکر است) و این نشان میدهد که بازارهای کالایی اقیانوس اطلس یکپارچگی بهتری پیدا کردهاند. درست مثل کاهش شدید قیمت غله در جنوا پس از گشایش کانال سوئز که در مقدمه این فصل بحث شد، شکاف قیمتی بین بریتانیا و آمریکا در طول زمان کاهش پیدا کرد که نتیجهی انقلاب در حمل و نقل و بهبود فناوری کشاورزی و تولید بود. همچنین شواهدی دال بر همگرایی مشابهی در مورد قیمت کتان بازار لیورپول-بمبیی، کناف لندن-کلکته و برنج لندن-رنگون وجود دارد.
Table 2 in Kevin O’Rourke and Jeffrey G. Williamson. 1994. ‘Late Nineteenth-Century Anglo-American Factor-Price Convergence: Were Heckscher and Ohlin Right?’ The Journal of Economic History 54 (04) (December): pp. 892–916.
اهمیت راهآهن در الحاق بازار کالاهای جهانی احتمالاً از کشتی بخار هم بیشتر بوده است. بدون آنها انتقال غله و سایر کالاها از مناطق مرکزی قارهها و بنادر ساحلی، به شکل بازدارندهای گران میبود. هرجا که شکاف قیمتی در اواخر قرن نوزدهم کاهش کمتری نشان میدهد، قطعاً در نتیجه تعرفهها – یعنی مالیات بر واردات – بوده است که در چندین کشور و به دلایلی که در ادامه بحث خواهیم کرد وضع شدند و اثری معکوس اقر کاهش هزینههای حملونقل داشتند.
- سیاستِ حمایتی
- اقداماتی که توسط دولت درجهتِ محدودکردنِ معاملات و بطورخاص کاستن از میزانِ واردات در اقتصاد اتخاذ میشود. هدف از این اقدامات حمایت از صنایع محلی در برابر رقابتِ خارجی است. این اقدامات اشکال مختلفی میتوانند به خود بگیرند، مثلاً مالیات بر کالاهای وارداتی یا سهمیههای واردات.
- سهمیه
- حدی که بواسطهی دولت بر حجمِ واردات مجاز به اقتصاد در طول یک دوره زمانی خاص گذاشته میشود.
حمل محمولههای گندم از طریق اقیانوس اطلس پس از سال ۱۹۱۴ کاهش پیدا کرد، و شکاف قیمتی بالا رفت، که این به معنای افزایش هزینههای تجارت و بنابراین ضدجهانیسازی است. شکافهای قیمتی بینالمللی در دوران میان دو جنگ برای بسیاری از کالاهای کشاورزی افزایش پیدا کرد زیرا دولتها تعرفهها را در واکنش به بیکاری و ناامنی اقتصادی بالا بردند. وقتی که یک کشور سیاست حمایتی در پیش میگیرد، دولت آن گامهایی در جهت محدودکردن تجارت برمیدارد که خصوصاً از طریق کاهش میزان وارداتی است که به سمت اقتصاد کشور میآید. اینکار عمدتاً به منظور حمایت از صنایع داخلی در برابر رقابت خارجی انجام میشود (و به همین دلیل حمایتی نامیده میشود)، اما بهاینمعنا هم هست که مصرفکنندگان باید برای واردات مبلغ بیشتری بپردازند. اقدامات حمایتی شامل وضع مالیاتهایی به منظور افزایش قیمت داخلی واردات (a تعرفه) و محدودیتهای کمی بر واردات (a سهمیه)است.
دوران پس از سال ۱۹۴۵ دوران «جهانیسازی مجدد» بود، که به کندی آغاز شد اما در ادامه و خصوصاً پس از دههی ۱۹۹۰ شتاب گرفت. بازارهای کشاورزی بطور وسیعی در بخش اعظمی از این دوره مورد حمایت قرار گرفتند، و هیچ دلیل وجود ندارد که فرض کنیم شکاف قیمتی بینالمللی برای کالاهای کشاورزی کاهش شدیدی داشته است. از سوی دیگر، بازار کالاها و قطعات صنعتی آزادسازی شدند و مطالعات متعدد به شواهدی دال بر کاهش شکاف قیمت بینالمللی در اواخر قرن بیستم دست یافتهاند.
اقتصاددانان هزینههای تجارت را بصورت غیرمستقیم، و با بررسی تجارت میان هر دو جفت کشور، اندازهگیری کردهاند. این روش تغییرات درازمدت در موانع پیش روی تجارت را نشان میدهد، و میتواند تأثیرات فاصلهی میان کشورها را از سیاستهای ملی آن کشورها جدا کند. برای مثال اگر تجارت بین آلمان و فرانسه از سالی به سال دیگر افزایش پیدا کرده، اما میان این دو کشور و با سایر شرکای تجاریشان بطور همزمان افزایش پیدا نکرده است، آنگاه میتوانیم این را بعنوان یک سنجهی غیرمستقیم از کاهش هزینههای تجاری برای این جفت کشور تفسیر کنیم.
اگر حاصل جمع کلی هزینههای تجاری هر ساله بر همهی اقتصادهای اصلی را حساب کنیم، آنگاه شاخصی از فرآیند جهانیسازی خواهیم داشت. شکلهای ۱۸.۶و ۱۸.۷ اینکار را برای دورهی ۱۸۷۰ تا ۲۰۰۰ انجام میدهند.
David S. Jacks, Christopher M. Meissner, and Dennis Novy. 2011. ‘Trade Booms, Trade Busts, and Trade Costs’. Journal of International Economics 83 (2) (March): pp. 185–201. Note: Presented as an index, with 1870 = 1.
هزینههای تجاری از سال ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۳ افت چشمگیری پیدا کرد، و این بازتابی است از کاهش هزینههای حملونقل و کاهش تعرفهها. سپس در دورهی میان دو جنگ هزینههای تجارت به دلیل افزایش تعرفهها بالا رفت. و این وضعیت در سالهای پس از آغاز رکود بزرگ در سال ۱۹۲۹ بطور ویژهای صدق میکرد: کشورها تلاش کردند تا معضلات بیکاری را عدم حمایت از واردات حلوفصل کنند.
از سال ۱۹۷۰ هزینههای تجارت در سرتاسر جهان دوباره شروع به کاهش کرد زیرا کشورها دست به آزادسازی مجدد تجارت زدند و فناوریهای حملونقل هم توسعه پیدا کرد. تعرفهها عموماً در کشورهای کمدرآمد پایینتر از کشورهای ثروتمند بود و این تاحدی به این دلیل بود که اجرای سایر روشهای جایگزین برای بالابردن درآمدهای دولت ازقبیل مالیات بر درآمد، در کشورهای درحالتوسعه دشوار است. بااینحال، همانطور که شکل ۱۸.۷ نشان میدهد، اغلب کشورها تعرفههای خود را در دهههای اخیر کاهش دادهاند.
- جهانیسازی ۱ و ۲
- دو برههی مجزا از الحاقِ فزآینده در اقتصاد جهانی: اولین دوره از پیش از ۱۸۷۰ تا آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ ادامه داشت، و دومین دوره از پایان جنگ جهانی دوم تا قرن بیست و یکم امتداد داشته است. همچنین نگاه کنید به: جهانیسازی
بهاینترتیب، شواهد قیمتی از انقطاع در روند یکپارچهسازی بازار کالا در طول ۱۵۰ سال گذشته خبر میدهند. یکپارچهسازی قرن نوزدهم در یک دوره کوتاه روند معکوس پیدا کرد، که پس از آن دوران الحاق مجدد دوران پس از جنگ جهانی دوم فرا رسید. ما این دو دورهی یکپارچهسازی را جهانیسازی ۱ و ۲مینامیم.
The World Bank. 2011. ‘Data on Trade and Import Barriers’. Note: 3-year centred moving average.
تمرین ۱۸.۱ شکافهای قیمتیای که کاهش پیدا کردند و کاهش پیدا نکردند
شکل ۱۸.۵ شکاف قیمتی کالاهای مختلف میان آمریکا و بریتانیا در طول زمان را نشان میدهد. آیا میتوانید یک دلیل پیدا کنید که چرا شکاف قیمتی برای گوشت و چربیهای حیوانی مثل کره تا سال ۱۸۹۵ شروع به افزایش نکرده است؟ همچنین تبیینی برای شکاف قیمتی کمتر و همچنین کاهش سریعتر آن در مورد مس در مقایسه با سنگ آهن ارائه کنید. علت افزایش شکاف قیمتی برای شکر چه میتواند باشد؟
تمرین ۱۸.۲ آموختن بیشتر درباره تعرفهها
به وبسایت بانک جهانی بروید و روی دکمه EXCEL (که پایین قسمت دانلود در سمت راست قرار دارد) کلیک کنید و مجموعه دادهی موسوم به «روندهای موجود در میانگین نرخ تعرفههای اعمالشدهی MFN در کشورهای در حال توسعه و کشورهای صنعتی، ۱۹۸۸ تا ۲۰۱۶» را دانلود کنید. شکل ۱۸.۷ براساس همین دادهها ترسیم شده است
- از هر گروه درآمدی (بالا، پایین، وسط به پایین، وسط به بالا) یک کشور را انتخاب کنید، و نقشهی تحولات تعرفهها در این چهار کشور را ترسیم کنید. با استفاده از نقشههای خود توصیف کنید که تعرفهها در کشورهای منتخب شما به چه شکل تغییر کردهاند؟
- شواهدی از سایر مطالعات نیز نشان میدهند که بطور میانگین، تعرفهها تمایل دارند که در کشورهای کمدرآمد نسبت به کشورهای پردرآمد بالاتر باشند، اما اغلب کشورها در دهههای اخیر تعرفههایشان را به شدت کاهش دادهاند. آیا نقشههای شما این ادعا را تأیید میکنند؟ تبیینی برای برخی از تفاوتهای مشاهدهشده میان کشورهای منتخب خود (درصورت وجود) پیشنهاد کنید. (برای شروع ممکن است بخواهید عضویت کشورهای منختب خود در توافقنامههای تجارت بینالمللی ازقبیل GATT/WTO و یا EUبررسی کنید، و همچنین بررسی کنید که آیا کشور منتخب شما پیرو برنامهی تعدیل ساختاری بانک جهانی بوده است یا خیر).
پرسشِ ۱۸.۱ پاسخ(ها)ی صحیح را انتخاب کنید.
شکل ۱۸.۳ منحنی عرضه در کشورهای صادرکننده و منحنی تقاضا در کشورهای واردکننده را در بازارِ یک کالای مورد مبادله نشان میدهد. فرض کنید که کالا منحصراً در کشورِ صادرکننده تولید و منحصراً در کشور واردکننده مصرف میشود.
براساس این اطلاعات کدامیک از گزینههای زیر صحیح است؟
- قیمتِ دریافتی توسطِ تولیدکننده عبارت است از قیمتِ پرداختشده منهای هزینههای تجاری At quantity 4,000, this is 2.75.
- قیمت پرداختشده توسطِ مصرفکننده در تعداد ۶۰۰۰ برابر با ۶ است.
- بهعلتِ وجود معامله به سود، تفاوت قیمت باید نمایانگرِ هزینههای تجاری باشد.
- راهِ دیگر علیت است. اگر هزینههای تجاری ۲ باشد، تعداد مبادله شده ۶۰۰۰ خواهد بود.
پرسشِ ۱۸.۲ پاسخ(ها)ی صحیح را انتخاب کنید.
شکل ۱۸.۶ نمودارِ شاخصی را نشان میدهد که نشانگرِ هزینههای تجاری است. شاخصِ بالاتر نمایانگرِ هزینههای تجاریِ بالاتر و جهانیسازیِ کمتر است. براساس این اطلاعات کدامیک از گزینههای زیر صحیح است؟
- دورهای میان دو جنگِ جهانی وجود دارد که ظاهراً هزینههای تجاری افزایش پیدا کرده است.
- پس از سال ۱۹۲۹ دولتها از طریقِ وضعِ تعرفه بر واردات بدنبالِ حمایت از اقتصادهای خود بودند.
- روندِ رو به کاهشی در موانعِ شاخصِ موانعِ تجارت پس از جنگ جهانیِ دوم وجود دارد.
- ما شاهدِ یک روندِ کلیِ روبهپایین در هزینههای تجاری هستیم، که استثنای مهمِ آن دورهی میانِ دو جنگ است.
۱۸.۲ جهانیسازی و سرمایهگذاری
درست مثل بازار کالا، در بازار بینالمللی سرمایه هم الگویی مشابه الگوی جهانیسازی قرن نوزدهم وجود دارد، که بازهی کوتاهی از ضدجهانیسازی دوران بین دو جنگ و جهانیسازی مجدد اواخر قرن بیستم را بدنبال دارد.
در صورتی که کشورها بصورت مجزا از هم وجود داشتند، لازم بود که نیازهای سرمایهگذاری خود را با استفاده از پساندازهای خود تأمین کنند. اگر چنین بود، نمیتوانستند بیشتر از میزان عایدی خود در سال هزینه کنند و کل درآمدشان باید در سطح داخلی هزینه میشد. هزینهکرد داخلی باید با درآمد داخلی برابر میبود. اما در واقعیت، ما میبینیم که وامدهی و استقراض به و از بیرون مرزها، در میان افراد، نهادهای مالی، بنگاههای اقتصادی و دولتها اتفاق میافتد. به بیان بسیار ساده، باید از کشورهای وامدهنده به و وامگیرنده از دیگر کشورها سخن گفت، و این واقعیت را در ذهن داشت که این کشورها خودشان عامل نیستند بلکه خود از مجموعهای از افراد و بنگاههای اقتصادی و نهادها تشکیل شدهاند. یک کشور میتواند بواسطهی استقراض از یک کشور دیگر به میزانی بیش از درآمد خود خرج کند. و باز به همین ترتیب، یک کشور میتواند تصمیم بگیرد که از پسانداز خود برای تأمین بودجه سرمایهگذاری داخلی استفاده نکند و در عوض آن را به یک کشور خارجی وام دهد و بازگشتی روی این وامهای خارجی بدست بیاورد. در این مورد، پساندازهای این کشور از سرمایهگذاری داخلی آن بیشتر خواهد شد و (به بیان دیگر) درآمد آن بالاتر از هزینهکرد آن خواهد بود.
حساب ترازنامهی پرداختها (BP)
کلیه تراکنشهای پرداختی میان کشور مبدأ و باقی جهان را ضبط میکند و به دو بخش تقسیم میشود: حساب جاری و حساب سرمایهای و مالی.
اگر حساب جاری مازادی داشته باشد، این منبع ارز خارجی خواهد بود که یا برای خرید داراییهای خارجیای از قبیل کارخانه (FDI) یا داراییهای مالی (که در قالب خالص خصوصی یک جریان سرمایهی خروجی ثبت خواهد شد) یا اینکه به ذخایر رسمی ارز خارجی کشور افزوده خواهد شد. در نتیجه، ثروت کشور مبدأ افزایش پیدا خواهد کرد. نقطه مقابل، مورد کسری حساب جاری است.
حسابهای ترازنامهی پرداخت برای ردگیری وامدهی و استقراض خارجی مورد استفاده قرار میگیرد. ابتدا باید توضیح داد که وامدهی و استقراض از خارج چگونه به تجارت بینالمللی کالاها و خدمات مربوط میشود. زیرا واردات نمایانگر پرداختهایی است که از اقتصاد داخلی به باقی جهان انجام میشود در حالی که صادرات بهمعنای پرداختهایی است که از باقی جهان به اقتصاد داخلی انجام میشود. ترازنامه پرداختها منابع و کاربردهای ارز خارجی را ثبت میکند. اگر حساب تراکنشها کامل بود، حاصل جمع ترازنامه صفر خواهد شد چرا که منبع و کاربرد هر دلاری که از مرزهای بینالمللی عبور کرده باشد را میتوان در نظر گرفت (اما در واقعیت، مدخلی بنام خطاها و حذفیات هم به ترازنامهی پرداختها اضافه میشود تا مجموع آن صفر شود).
برای اینکه ببینید حساب ترازنامهی پرداختها چگونه عمل میکند، ابتدا اقتصادی را در نظر بگیرید که در آن تنها پرداختهای بینالمللی از طریق تجارت امکانپذیر است. اگر کشور میزبان وارداتش بیشتر از صادراتش باشد، آنگاه ساکنان آن پرداختهای بینالمللی بیشتری صورت دادهاند تا اینکه دریافت کنند. برای مثال کشوری که ارزش واردات خریداریشدهی آن از آمریکا بیشتر از میزان دریافتی آن از محل صادرات آن به آمریکا است نیاز دارد که دلار آمریکا در دست داشته باشد – که باید از آمریکا و یا باقی جهان خریداری کند – تا تفاوت میان این دو را پوشش دهد.
برعکس، اگر کشور مبدأ صادرات بیشتری نسبت به واردات دارد، آنگاه اهالی آن کشور باید به شرکای تجاری خود وام بدهند تا آنها بتوانند برای صادراتشان پرداخت کنند. این وامها یکی از کاربردهای ارز خارجی برای اقتصاد داخلی و منبعی برای ارز خارجی برای شرکای تجاری آن است.
بنابراین کسری تجاری به این معناست که کشور در حال استقراض است در حالی که مازاد تجاری به این معناست که کشور در حال وامدهی است (که همانطور که در فصل ۱۰ دیدیم، معادل پسانداز است).
- سرمایهگذاریِ خارجی درقالب اوراق بهادار
- تحصیلِ اوراق بهادار یا سهام در یک کشور خارجی بطوریکه هولدینگهای داراییهای خارجی آنقدر بزرگ نباشند که به مالک اجازه کنترلِ اساسیِ مایملکِ خود را بدهند. در مقابل، سرمایهگذاری خارجیِ مستقیم (FDI) مالکیت و کنترلِ اساسی بر داراییهای تحت مالکیت را بدنبال دارد. همچنین نگاه کنید به: سرمایهگذاری خارجی مستقیم.
- سرمایهگذاری خارجیِ مستقیم (FDI)
- مالکیت و کنترلِ اساسی بر داراییها در یک کشورِ خارجی. همچنین نگاه کنید به: سرمایهگذاریِ خارجی درقالب اوراق بهادار
دلایل دیگری هم وجود دارند که باعث میشوند افراد در یک کشور پرداختهایی به افراد کشور دیگر داشته باشند. مهمترین آنها خرید دارایی در کشور دیگر است. اگر یک بنگاه اقتصادی آمریکایی سهام یک بنگاه اقتصادی در چین را خریداری کند درواقع پرداختی دربرابر یک دارایی چینی انجام میدهد. و این بهمعنای یک پرداخت از چین به آمریکا است. این نوعی از کاربرد ارز خارجی است که به آن سرمایهگذاری خارجی درقالب اوراق بهادار گفته میشود. به همین ترتیب، اگر یک بنگاه اقتصادی آمریکایی کارخانهای را در چین خریداری کند، این نوعی از کاربرد ارز خارجی است که به آن سرمایهگذاری خارجی مستقیم (FDI)گفته میشود.
- حوالهها
- پولی که کارگران مهاجر بینالمللی به خانوادههایشان یا هر خانوادهی دیگری در کشور مبدأ ارسال میکنند. در کشورهایی که کارگرانِ مهاجرِ زیادی را عرضه یا دریافت میکنند، این یکی از جریانهای سرمایهای بینالمللی مهم به شمار میآید.
با این حال، در سالهای بعد، بنگاه اقتصادی آمریکایی از محل سرمایهگذاری درقالبی اوراق بهادار خود سود سهام و یا از محل سرمایهگذاری مستقیم خود سود دریافت خواهد کرد، که دوباره به بنگاه اقتصادی آمریکایی فرستاده خواهد شد (اصطلاحاً «بازگشت به وطن» خواهد داشت). این سودهای بازگشتی پرداختهایی از چین به آمریکا خواهد بود. این موارد در ترازنامهی پرداختهای آمریکا به عنوان یک منبع ارز خارجی ثبت خواهد شد.
پرداختهای بینالمللی مهم دیگری هم هستند مثلاً پولی که کارگران مهاجر به خانه و برای خانوادهشان میفرستند (که به آن حوالههاگفته میشود) ، یا کمکهای رسمی که غالباً از سوی دولتهای کشورهای ثروتمند به دولتهای کشورهای فقیر فرستاده میشوند.
حساب جاری (CA)
جمع کل همه پرداختهای انجام شده به یک کشور منهای همه پرداختهای انجام شده توسط آن کشور.
از آنجایی که حساب فعلی شامل همه پرداختهای بینالمللی میشود، همچنین به ما میگوید که آیا یک کشور در حال قرض گرفتن است یا قرض دادن.
- کسری حساب جاری: به این معنا است که کشور دارد قرض میگیرد –باید این کار را انجام دهد تا اضافه پرداختهایی که به سایر جهان انجام میدهد را پوشش دهد.
- مازاد حساب جاری: به این معنا است که کشور در حال قرض دادن (ذخیره کردن) است تا به سایر کشورها اجازه دهد اضافه پرداختهایشان را به آن بفرستند.
کلیهی این پرداختهای بینالمللی در حسابهای ترازنامهی پرداختها دنبال میشود و ارزش خالص این پرداختها حساب جاری (CA)نامیده میشود – بطوریکه CA عبارت است از مجموع کل پرداختهایی که به یک کشور صورت میگیرد منهای کلیه پرداختهایی که توسط آن کشور صورت میگیرد. ممکن است یک کشور دچار کسری تجاری شود – یعنی واردات بیش از صادرات داشته باشد – اما همچنان، در صورتی که درآمدی بیش از حد کافی برای از محل سرمایهگذاریهای خارجی، حوالهها یا کمکهای خارجی به منظور جبران تفاوت دریافت کند، مازاد حساب جاری هم داشته باشد. در این حالت، نیازی به استقراض نخواهد داشت. به منظور سادهسازی ما حوالهها و کمکهای بینالمللی را کنار میگذاریم و فرض میکنیم که حساب جاری برابر است با صادرات (X) منهای واردات (M) بعلاوه خالص عواید ناشی از داراییهای تحت مالکیت آن کشور در خارج از کشور.
- کسری حساب جاری
- مازادِ ارزشِ وارداتِ یک کشور نسبت به ارزشِ ترکیبیِ صادراتِ آن بعلاوه خالصِ عوایدِ ناشی از داراییهای خارجیِ آن کشور. همچنین نگاه کنید به: حساب جاری، مازاد حساب جاری.
- مازادِ حساب جاری
- مازادِ ارزشِ ترکیبیِ صادرات و عوایدِ خالص ناشی از داراییهای خارجیِ یک کشور نسبت به ارزشِ وارداتِ آن. همچنین نگاه کنید به: حساب جاری، کسری حساب جاری.
- خالصِ جریانهای سرمایهای
- استقراضها و وامدهیهای ثبتشده در حساب جاری. همچنین نگاه کنید به: حساب جاری، کسریِ حسابِ جاری، مازادِ حساب جاری.
استقراضها و وامدهیهایی که در حساب جاری ثبت میشوند را خالص جریانهای سرمایهای مینامیم. در این زمینه، منظور از سرمایه پولی است که به وام داده میشود یا گرفته میشود و به کالای سرمایهای ربطی ندارد. کشوری که در حال استقراض است (یعنی دچار کسری حساب جاری است) جریانات سرمایهای خالص دریافت میکند – یعنی پول نقد قرض میگیرد تا کسری حساب جاری خود را جبران کند. این پول نقد باید در آینده بازپرداخت شود بطوریکه جریانات سرمایهای ورودی نمایانگر افزایش بدهی خارجی کشور هم هستند. بااینحال، اگر پول استقراضشده در جهت سرمایهگذاریهای مولد استفاده شود، سرمایهگذاری میتواند به شکلگیری درآمد لازم برای بازپرداخت بدهی کمک کند. بنابراین وقتی کشوری میخواهد به میزانی بیشتر از آنچه براساس پساندازهای خود میتواند، سرمایهگذاری کند، استقراض خارجی میتواند به عنوان راهی برای تأمین بودجهی مازاد سرمایهگذاری مورد استفاده قرار بگیرد.
بهلحاظ تاریخی، بالارفتن تجارت تمایل دارد که به عدمتوازنهای بزرگتر در حساب جاری منتهی شود. یعنی وقتی کشورها بیشتر تجارت میکنند، تمایل به وامدهی و استقراض بیشتری هم دارند. سنجهی نشاندادهشده در شکل ۱۸.۸ مجموع ارزش مطلق ترازنامههای حساب جاری ۱۵ کشور از سال ۱۸۷۰ تا ۲۰۱۴ را نشان میدهد. برای اینکه هم استقراض و هم وامدهی درمیان کشورها را محاسبه کنیم، ارزش مطلق حسابهای جاری را با هم جمع میزنیم.
(1) Figure 2.2 from Maurice Obstfeld and Alan M. Taylor. 2005. Global Capital Markets: Integration, Crisis, and Growth (Japan–US Center UFJ Bank Monographs on International Financial Markets). Cambridge: Cambridge University Press; (2) International Monetary Fund. 2014. World Economic Outlook Database: October 2014. Note: The data shown in the figure is the average absolute current account balance (as a percentage of GDP) for 15 countries in five-year blocks (from 1870–74 through to 2010–14). The countries in the sample are Argentina, Australia, Canada, Denmark, Finland, France, Germany, Italy, Japan, Netherlands, Norway, Spain, Sweden, UK, US. Data for 2014 is an IMF estimate.
همانطور که در مورد بازار کالا (در شکل ۱۸.۶) دیدیم، حجم امواج سرمایه در شکل ۱۸.۸ بازتابی است از یک الگوی جهانیسازی دچار وقفه شده. در طول اواخر قرن نوزدهم، امواج سرمایهای عظیمی از شمال غرب اروپا که با مازاد حساب جاریروبرو بود – خصوصاً بریتانیا و همچنین فرانسه و آلمان – که بودجهی سرمایهگذاری در راهآهن و سایر زیرساختهای کشورهایی چون آرژانتین و استرالیا و کانادا و آمریکا را تأمین میکرد. همچنین کشورهایی وجود داشت که از منابع طبیعی فراوان و بهرهبردارینشدهای، خصوصاً زمین، برخوردار بودند، اما راهآهن باید تا قلب این سرزمینها توسعه پیدا میکرد تا این منابع مورد بهرهبرداری قرار بگیرند و همچنین اراضی که باید به محل اقامت مهاجران تبدیل میشد. در اروپا کشورهایی که موفق به جذب سرمایهگذاری خارجی در این دوره شدند، مثل روسیه و سوئد، نسبتاً از فراوانی-منابع برخوردار بودند. این سرمایهگذاری با بازگشت امنی همراه بود، چراکه ظرفیت تولیدی کشورهای استقراضکننده را بالا میبرد و این کشورها را قادر میکرد که وامهای خود را با تکیه بر افزایش درآمدیای که در نتیجه وامها پیدا میکردند، بازپرداخت کنند.
در دوره میان دو جنگ این جریانات سرمایهای افت محسوسی پیدا کرد – خصوصاً پس از آغاز رکود بزرگ در سال ۱۹۲۹ که بسیاری از کشورها را مجبور کرد محدودیتهای سختی بر حرکت سرمایه از فراسوی مرزها وضع کنند. محدودیتهایی که بر جریانات سرمایه وضع شد، به این معنا بود که کشورها باید کسری حساب جاری و مازادهای حساب جاری خود را نسبتاً پایین نگه دارند – یعنی از جریانات ورودی سرمایه که برای تأمین بودجهی کسری حسابهای گسترده موردنیاز بود ممانعت کنند. برخلاف روند تجارت بینالمللی، که رشد خود را پس از پایان جنگ جهانی دوم از سر گرفت، کنترلهای سرمایهای برای دورهی مدیدتری باقی ماندند و تنها در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ بود که کنار گذاشته شدند. از آن زمان به بعد، جریانات سرمایهای افزایش تندی پیدا کردهاند، اگرچه هنوز به حد ارتفاعات سرگیجهآور خود در اوایل سده بیستم نرسیدهاند.
شکل ۱۸.۹ نشان میدهد که هولدینگهای بینالمللی دارایی چگونه در طول سدهی بیستم شکل گرفتند. الگوی آن u- شکل است. برای کشورهای ثروتمندی که بر جریان وامدهی بینالمللی تسلط دارند، سهم داراییهای خارجی به جی.دی.پی در قسمت نخست قرن بالا بود اما در دههی ۱۹۳۰ سقوط کرد. پس از سال ۱۹۴۵ نیویورک عنوان مرکز تجارت بینالمللی را از لندن گرفت و آمریکا موفق شد که بریتانیا را بهعنوان بزرگترین دارندهی دارایی بینالمللی به محاق بکشاند.
(1) Figure 2.2 from Maurice Obstfeld and Alan M. Taylor. 2005. Global Capital Markets: Integration, Crisis, and Growth (Japan-US Center UFJ Bank Monographs on International Financial Markets). Cambridge: Cambridge University Press; (2) Lane, Philip R., and Gian-Maria Milesi-Ferretti. 2007.‘Europe and Global Imbalances’. IMF Working Papers 07 (144). The series shows the ratio of international assets to the GDP of the sample of countries in each year.
برای اندازهگیری شکاف قیمتی در بازارهای بینالمللی سرمایه، نیاز داریم که قیمت داراییهای مالی یکسانی را در کشورهای مختلف در دست داشته باشیم. هرجا محققان موفق شدهاند به این قیمتها دست پیدا کنند، متوجه شدهاند که اواخر قرن نوزدهم شاهد میزان بسیار چشمگیری از جهانیسازی جریانات سرمایهای بوده است.
در قسمت عمدهای از قرن نوزدهم، اگر یک فرد در نیویورک (یا لندن) که بطور بالقوه میتواند معامله به سود انجام دهد میخواست به شکاف قیمتی میان لندن و نیویورک واکنش نشان دهد، سرعت انتقال اطلاعات فرصتهای او را محدود میکرد (ما سرعت انتقال اطلاعات در طول ۱۰۰ سال گذشته را در فصل ۱ مرور کردهایم). اطلاعات مربوط به شکافهای قیمتی سوار بر کشتیهایی که اقیانوس اطلس را درمینوردیدند منتقل میشد. در زمانی که فرد معامله به سودگر از شکاف قیمتی مطلع میشد، دیگر چندین روز از تاریخ انقضای اطلاعات گذشته بود. او برای واکنش به این اطلاعات ناگزیر بود که به زیردستان خود در شهرهای دیگر دستورالعملهای مکتوب در مورد خرید یا فروش بنویسد. این دستورالعملها هم از طریق کشتی منتقل میشدند. بنابراین شکلگیری یک تخمین مستلزم یک شکاف قیمتی بزرگ بود، چراکه قیمتها ممکن بود تا زمانی که دستورات از آن سوی اقیانوس معینش کنند، تغییر کرده باشند.
در سال ۱۸۶۶ سرمایهگذاران در لندن و نیویورک (و عوامل آنها) میتوانستند برای نخستین بار، در ظرف یک روز با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. آنها از نخستین کابل تلگرافی که از فراسوی اقیانوس اطلس کشیده شده بود استفاده میکردند که از ایرلند تا نیوفوندلندِ کانادا امتداد داشت. به محض نصب خط کابلی، سرمایهگذاران میتوانستند بلافاصله پس از اطلاع یافتن از فرصتهای معاملهگری واکنش نشان دهند، و بنابراین شکاف قیمتی بلافاصله سقوط کرد.
در اغلب کشورها ساکنان و بنگاههای اقتصادی هستند که بخش عمدهی سرمایهگذاری را انجام میدهند. یک بعد از جهانیسازی سرمایهگذاری خارجی مستقیم (FDI) توسط بنگاههای اقتصادی خارجی و منجمله سوبسیدها است که پیشتر به آن اشاره شد. علیرغم مورد استفاده از پسانداز برای خرید اوراق یا سهام در یک کمپانی خارجی (سرمایهگذاری در قالب اوراق بهادار)، هدف از FDI اعمال کنترل بر استفاده از منابع در کمپانی خارجی است.
شکل ۱۸.۱۰ مقصد سرمایهگذاری کمپانیهای آمریکایی زمانی که مستقیماً در سایر کمپانیهای خارجی سرمایه میکنند را در فاصله سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۲ نشان میدهد. شاید تعجبآور باشد که درحالی که بنگاههای اقتصادی آمریکایی ترجیح میدادند بیرون از آمریکا تولید خود را انجام دهند، غالباً به کشورهای اروپایی مراجعه کردند؛ و در اروپا، عمدتاً به کشورهایی که در آنها دستمزدها بالاتر از آمریکا بودند. تنها هلند، آلمان و بریتانیا مجموعاً سرمایهگذاری آمریکایی بیشتری از مجموع کل کشورهای آسیایی و افریقایی دریافت کردند. در این خصوص، موقعیت کارخانجات فورد در در سرتاسر جهان که در شکل ۱۸.۱نشان داده شد یک مورد نوعی به شمار نمیرود، چرا که فورد کارکنان بیشتری در مجموع کشورهای چین، بزریل، تایلند و افریقای جنوبی دارد تا در مجموع کشورهای آلمان، بریتانیا، کانادا، بلژیک، و فرانسه.
United Nations Conference on Trade and Development. 2014. Bilateral FDI Statistics. Note: Data is for US FDI flows abroad. The countries shown to have manufacturing wages higher than the US are those that are classified by the US BLS International Labor Comparisons as having higher hourly compensation in manufacturing than the US on average over the 2005–09 period.
*تمرین ۱۸.۳ جریانهای سرمایهای بینالمللی: آیا سرمایه از کشورهای فقیرتر به کشورهای ثروتمندتر میرود؟
- چین در طول دهههای اخیر یک دوره رشد سریع را پشتسر گذاشته است. براساس دادههای برگرفته از پایگاه FRED، ترازنامهی حساب جاری چین را در طول دورهی ۱۹۹۸ تا ۲۰۱۲ ترسیم کنید، و توصیف کنید که از اواخر دههی ۱۹۹۰ به این سو چه تغییراتی داشته است (نکته: «ترازنامهی حساب جاری کل چین» را جستجو کنید). فراموش نکنید که معلوم کنید آیا چین یک مازاد حساب جاری دارد یا کسری حساب جاری.
- روی همین نمودار، ترازنامهی حساب جاری آمریکا در طول همین دوره را ترسیم کنید و آن را با ترازنامهی حساب جاری چین مقایسه کنید (میتوانید با جستجوی گزینهی ترازنامه حساب جاری کل آمریکا دادههای مربوط به آمریکا را روی پایگاه FRED پیدا کنید).
- نمودار شما دربارهی جریانات سرمایهای میان کشورهای ثروتمند و فقیر چه میگوید؟ مقاله سه اقتصاددان بانک جهانی یعنی اسوار پراساد، راگورام راجان و آرویند سوبرامانیان در سال ۲۰۰۷ با عنوان ‘پارادوکس سرمایه’ را بخوانید. توضیح دهید که منظور از «سربالایی جریان سرمایه» چیست و اینکه آیا این یک پارادوکس است؟
- به شکل ۱۸.۸ نگاه کنید و توجه داشته باشید که جریانات سرمایهای بینالمللی (که برحسب میانگین مطلق ترازنامههای حساب جاری تنظیم شده است به عنوان سهمی از جی.دی.پی اندازهگیری شده است) در نخستین دهههای قرن بیست و یکم بسیار شبیه جریانات سرمایهای اواخر قرن نوزدهم هستند. براساس بحث مربوط به جریانات سرمایهای در این بخش و مقاله مربوط به پرسش ۳، معین کنید که آیا «سربالایی جریان سرمایه» مربوط به دوره جهانیسازی ۱ بوده است یا جهانیسازی ۲؟ چرا و چرا نه؟
پرسشِ ۱۸.۳ پاسخ(ها)ی صحیح را انتخاب کنید.
کدامیک از گزینههای زیر در خصوص حسابهای جاری، با فرض ثابت بودنِ باقی شرایط درست است؟
- افزایشِ مازادِ تجاری به معنای شکافِ بزرگتر میانِ صادرات و واردات است. کشور پرداختهای بینالمللیِ بیشتری دریافت خواهد کرد که به افزایشِ حسابِ جاری آن منتهی خواهد شد.
- کشوری که به لحاظِ تاریخی از یک سرمایهگذاری خارجی مستقیم بالایی برخوردار است از ناحیه این سرمایهگذاریها سودِ سهام دریافت میکند. اگر تراز تجاری صفر باشد، آنگاه هنگامی که خالصِ عوایدِ سرمایهگذاری مثبت باشد، حسابِ جاری مازاد خواهد داشت.
- حوالجات ابزاری هستند که ملیتهای مهاجر بواسطهی آن برای خانوادهی خود در کشور مبدأ پول واریز میکنند. این حسابِ جاری کشور میزبان را بالا خواهد برد.
- پولِ کمکیای که به خارج کشور فرستاده میشود، مستقیماً حساب جاری یک کشور را پایین میآورد. با این حال، در درازمدت، ممکن است به شکلگیری بازارهای صادراتیِ جدید کمک کند.
۱۸.۳ جهانیسازی و مهاجرت
در اواخر قرن ۱۹، کاهش هزینههای حملونقل و افزایش دستمزدها سفر به آمریکا را برای میلیونها نفر امکانپذیر کرد. از آن زمان بهبعد، مهاجرت نیروی کار، احتمالاً همان بُعدی از جهانیسازی است که یکپارچهسازی اقتصادی بینالمللی در راستای آن کمترین پیشروی را داشته است. درواقع امروزه ورود و خروج نیروی کار به/از برخی کشورها، تحرک بینالمللی کمتری نسبت به سال ۱۹۱۳ دارد. شکل ۱۸.۱۱مهاجرت به آمریکا را بصورت درصدی از افزایش جمعیت آمریکا نشان میدهد. در طول اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، مهاجران، بیش از نیمی از افزایش جمعیت آمریکا را تشکیل میدادند، یعنی تعدادشان حتی کمی بیش از مابهالتفاوت نرخ تولد و نرخ مرگومیر هم بود. سیاستهای محدودکننده، مهاجرت در فاصله میان جنگهای جهانی را کاهش داد. اگرچه سهم مهاجران در رشد جمعیت دوباره از زمان جنگ دوم به این سو در حال افزایش بوده است، اما هنوز به رشد پیش از سال ۱۹۱۴ نرسیده است. ارقام پایینی که در فاصله اواسطه دههی ۱۹۴۰ تا دههی ۱۹۷۰ ملاحظه میکنید، تا حدودی به علت نرخ تولد نسبتاً بالا در آمریکا در این دوره است.
Susan B. Carter, Michael R. Haines, Richard Sutch, and Scott Sigmund Gartner (editors). 2006. Historical Statistics of the United States: Earliest Times to the Present. New York: Cambridge University Press.
در اواخر قرن نوزدهم موانع نهادی نسبتاً اندکی بر سر راه مهاجرت قرار داشت. امروزه مهاجران بدون مدرک ممکن است دیپورت یا زندانی شوند. این بدان معنا بود که درست در زمانی که اروپا شکوفایی جمعیتی خود را تجربه میکرد، و نرخ مرگومیر افت شدیدی داشت اما نرخ تولد تنها با یک تأخیر کاهش پیدا کرد، اروپا میتوانست جمعیت مازاد خود را به آمریکا، که جهانگرد قرن پانزدهمی آمریگو وسپوچی «دنیای جدید» نامیده بود، بکوچاند. امروزه کشورهای با درآمد پایین چندان خوشاقبال نیستند. موانع مهاجرتی از همان اواخر قرن نوزدهم هم در کار بودند اما پس از جنگ جهانی دوم وضعیت سختگیرانهتری به خود گرفتند و کشورهای ثروتمند موانع مهاجرتی را تا امروز هم حفظ کردهاند.
درنتیجه جابجایی سرمایه و بودجه، درمقایسه با جابجایی جمعیتی در میان کشورها، آسانتر و به لحاظ حجم بالاتر است. شما پول و یا کالایتان را خیلی راحتتر میتوانید به یک اقتصاد دور جابجا کنید تا خودتان را. ممکن است لازم باشد که یک زبان یا فرهنگ کاملاً بیگانه را بیاموزید، حالا از ترک خانواده و اجتماع محلی بگذریم. این یک دلیل است که چرا کاهش شکاف قیمتی برای کالاها که در بالا بحث کردیم، در مورد نیروی کار هیچ معادلی ندارد. دستمزدها در کشورهای مختلف سرتاسر دنیا هیچ تمایلی به شبیهترشدن به یکدیگر ندارند. شکل ۱۸.۱۲ روندهای موجود در دستمزدهای پرداختشده به کارگرات بخش تولید دستی را نشان میدهد که بصورت سهمی از دستمزد کارگرانی تولید دستی آمریکا بیان شده است. برای مثال این شکل نشان میدهد که در اواخر دههی ۱۹۷۰ کارگران در فنلاند ۸۰٪ دستمزد کارگران آمریکا را دریافت میکردند اما در سال ۲۰۱۲ به میزان ۲۰٪ بیشتر دریافت کردهاند.
US Bureau of Labor Statistics. 2015. International Labor Comparisons. Note: (1) Data is for hourly compensation costs in manufacturing, which includes total hourly direct pay (pre-tax), employer social insurance expenditures, and labour-related taxes. National currency data converted into US dollars at the average daily exchange rate for the reference year; (2) Graph of Sri Lanka shows most recent available data, for the year 2008.
سه پیشروی در شکل ۱۸.۱۲ مشاهده میشود:
- بسیاری از کشورهای اروپایی، مثل فرانسه، در دستمزدهای بخش تولید به آمریکا رسیدند و حتی در برخی موارد تا ۴۰٪ از آنها پیشی گرفتند (مثل نروژ و سوئد).
- دستمزدها در کرهی جنوبی و ژاپن بهسرعت به سمت سطح دستمزدی آمریکا حرکت کردهاند.
- تعدادی از کشورهای با دستمزد پایین (مثلاً سریلانکا) بسیار عقب افتادند، و برخی از آنها (مثلاً مکزیک) حتی از آنها هم بیشتر عقب افتادند.
نتیجه اینکه افزایش شدیدی در روند یکپارچهسازی اقتصاد جهانی در طول قرن نوزدهم وجود داشته است، که نشانهی آن حجم فزآیندهی مبادله و کاهش شکاف قیمتی متناظر با آن است، و بدنبال آن دورهی کوتاهی از ضدجهانیسازی در فاصله میان دو جنگ و در دوران رکود بزرگ را داریم و سپس جهانیسازی مجددی که خصوصاً از دههی ۱۹۹۰ به این سو آغاز شد. این سه موج جهانیسازی، ضدجهانیسازی و جهانیسازی مجدد معادل همان سه موج شکل ۱۸.۴هستند.
هزینهها و موانع تجاری بر سر راه تحرک سرمایه و نیروی کار، در سده نوزدهم مرتفع شدند که تاحد زیادی به دلیل ظهور فناوریهای حملونقل مبتنی بر نیروی بخار بود. در دوران میان دو جنگ این موانع دوباره اوج گرفتند که تا حد زیادی بدلیل مداخلهی دولتها بود – وضع مالیاتها و موانع دیگر بر سر راه تجارت، کنترل بر سرمایه و محدودیتهای مهاجرتی – که این محدودیتها دوباره در اواخر قرن بیستم و در نتیجه سیاستهای آزادانهتر و تحولات فناورانه به محاق رفتند. بااینحال، مرزهای ملی همچنان موانع مهمی در برابر الحاق جهانی نیروی کار بودهاند.
پرسشِ ۱۸.۴ پاسخ(ها)ی صحیح را انتخاب کنید.
شکل ۱۸.۱۱ سطحِ مهاجرت به آمریکا را بصورتِ درصدی از تغییرِ جمعیتِ آمریکا نشان میدهد.
براساس این اطلاعات کدامیک از گزینههای زیر صحیح است؟
- ازآنجا که بیش از نیمی از افزایشِ جمعیتِ آمریکا معلول مهاجرت بوده است، تعداد مهاجران جدید قاعدتاً باید بیشتر از شمارِ تولد منهای شمار مرگومیر بوده باشد.
- برای یک دوره کوتاه پس از جنگِ جهانی دوم افزایشِ شدید در مهاجرت دیده میشود. حتی اگر چنین هم نبود، بازهم باید دقت کنیم که برداشتِ وجودِ علیت از یک نمودار ترتیبِ زمانی مثل این بسیار باید محتاطانه باشد – زیرا عوامل بسیارِ دیگری هم میتوانند بر سطحِ مهاجرت تأثیر گذاشته باشند.
- از زمان تصویبِ قانونِ محدودکننده مهاجرت در سال ۱۹۲۳ سطحِ مهاجرت دیگر هرگز به سطحِ مشاهدهشده پیش از این تاریخ نرسیده است و این یعنی اینکه مرزهای ملی همچنان مانعی بر سرِ راهِ یکپارچهسازیِ جهانیِ بازارِ نیروی کار هستند.
- با وجودِ مهاجرتِ محدود، چنین چیزی صحت ندارد. در حالی که دستمزدها در بخشِ تولید دستی در بسیار از کشورهای اروپایی و همینطور ژاپن، به سطحِ متناظرِ آن در آمریکا از سال ۱۹۷۵ به این سو، نزدیک شدهاند (و در برخی موارد از آن پیش افتادهاند) در مکزیک اما دستمزدها نسبت به آمریکا کاهش پیدا کردهاند.
۱۸.۴تخصصیشدن و عواید ناشی از مبادله میان ملتها
نتیجه این فرایند یکپارچهسازی جهانی اقتصاد به این معنا است که امروزه مجازاً همهی کشورها بخشی از یک اقتصاد جهانی هستند که مشخصات زیر را دارد:
- تخصصیشدن: هر موقعیت مکانی خاص در تولید کالاهای مجزایی تخصصی میشود.
- تجارت بینالمللی: سپس کالاها با کالاهای تولیدشده در مکانهای دیگری که در تولید کالاهای دیگر تخصصی شدهاند مبادله میشود.
- تخصصیشدن
- این اتفاق زمانی رخ میدهد که یک کشور یا هر بدنهی دیگری، طیف کوچکتری از کالاها را نسبت به آنچه مصرف میکند، تولید میکند، و کالاها و خدماتی را که خود تولید نمیکند از طریق تجارت تأمین میکند.
تخصصیشدن مستلزم تجارت است، زیرا وقتی طیف کوچکتری از کالاهای مورد استفاده خود را خودتان تولید میکنید، قطعاً برای دستیابی به کالاهایی که تولیدشان نمیکنید، نیاز دارید دست به تجارت بزنید. تجارت بینالملل نتیجهی تخصصیشدن میان کشورها است.
ماشینآلات (مثلاً ابزارهای برشکاری-دقیق) که در جنوب آلمان تولید میشوند در تولید کامپیوتر در سواحل جنوبی چین کاربرد دارند و این کامپیوترها از نرمافزارهایی استفاده میکنند که در بنگلور و کالیفرنیا تولید میشوند. سپس این کامپیوترها در هواپیماهایی بکار میروند که در نزدیکی سیاتل آمریکا تولید میشوند تا به دست مصرفکنندگان در سرتاسر دنیا برسند. تولیدکنندگان این کالاها غذایی بر سر سفره خود میگذارند که در کانادا یا اکراین فراوری شده و لباسهایی به تن میکنند که در جزیره ماریتیوس تولید میشوند.
همانطورکه این مثالها نشان میدهد، تجارت و تخصصیشدن دو روی یک فرآیند واحد هستند. هریک شرایط لازم برای دیگری را فراهم میکند. در نبود تجارت، کارگران ماشینآلات در اشتوتگارت نمیتوانستند نانی بخورند که از گندم اوکراین یا کانادا پخته شده یا لباسهایی بپوشند که در جزیرهی ماریتیوس ساخته شده است. اگر قرار بود که خودشان خودشان را تأمین کنند، بسیاری از آنها باید کشاورز یا کارگر لباسدوز میشدند. تخصصیشدن که نباشد، چیز زیادی برای تجارت هم وجود نخواهد داشت.
در قسمت ۱.۸با گرتا و کارلوس آشنا شدید که هر کدام از آنها تمایل داشتند هم سیب و هم گندم مصرف کنند. هر یک از آنها با استفاده از زمین و نیروی کار خود میتوانست هم سیب و هم گندم تولید کند و کاملاً خودکفا باشد. اما متوجه شدند که با تخصصیشدن میتوانند رفاه بیشتری داشته باشند؛ یعنی کارلوس فقط سیب و گرتا فقط گندم تولید کند.
- مزیت نسبی
- هنگامی میگوئیم یک شخص یا کشور در تولید یک کالا دارای مزیت نسبی است که هزینه تولید یک واحد اضافی از آن کالا نسبت به هزینه تولید کالایی دیگر پائینتر از هزینه تولید همان دو کالا برای شخص یا کشور دیگری باشد. همچنین نگاه کنید به: مزیت مطلق.
هر دوی آنها با تخصصیشدن رفاه بیشتری پیدا کردند زیرا زمین هر یک از آنها برای پرورش یک چیز مناسبتر بود. اگر قرار میشد که تنها یکی از محصولات را تولید کنند، کارلوس سیب تولیدیاش ۵۰ برابر بیشتر از گندم تولیدی او، و گرتا سیب تولیدیاش تنها ۲۵ برابر گندم تولیدی او بود (باز هم درصورتی که تنها یکی از آنها را تولید میکرد). اگرچه گرتا از هر یک از دو محصول مقدار بیشتری نسبت به کارلوس میتوانست تولید کند، اما کارلوس واجد یک مزیت نسبی در تولید سیب بود (یعنی اینکه برحسب بهرهوری، نسبت به گرتا، در تولید آن محصول ضعف کمتری نسبت به تولید محصول دیگر داشت). پیش از آنکه بحث را ادامه دهید، مطمئن شوید که اصطلاح مزیت نسبی و شکلهای ۱.۹ الف و ب را بهدرستی فهمیدهاید.
ما هم میخواهیم با استفاده از همین اصطلاح توضیح دهیم که چرا برخی کشورها سراپا در تولید برخی از کالاها و خدمات تخصصی میشوند و برخی دیگر در تولید برخی کالاها و خدمات دیگر.
برای گرتا و کارلوس دلیل تخصصیشدن این بود که نوع زمینی که هرکدام داشتند متفاوت بود. به همین ترتیب، نوع منابع طبیعی و اقلیم کشورها با یکدیگر متفاوت است. تولید موز در آلمان با توجه به آب و هوای آن گران خواهد بود و به همین دلیل است که آلمانیها زندگیشان را از طرایق دیگری میگذرانند. اما تخصصیشدن دلایل متعدد دیگری هم دارد.
- صرفهجویی ناشی از مقیاس
- صرفهجوییهای ناشی از مقیاس زمانی رخ میدهند که دوبرابرکردن کل ورودیهای یک فرآیند تولیدی، باعث افزایش خروجی به میزانی بیش از دو برابر میشود. شکل منحنی میانگین هزینه درازمدتِ یک شرکت، هم تابعِ بازگشت به مقیاس در تولید است و هم تابع تاثیرِ مقیاس بر قیمتهایی که برای ورودیهای خود میپردازد.. همچنین تحت عنوان روندِ کاهشیِ بازگشت به مقیاس هم شناخته میشود. و همچنین نگاه کنید به: صرفهجویی ناشی از مقیاس.
فرض کنید که گرتا و کارلوس قطعه زمینهای یکسان، و همچنین مهارتهای یکسانی داشته باشند. یعنی در پرورش گندم و سیب مهارت یکسانی دارند اما تولید همزمان سیب و گندم مشمول صرفهجویی ناشی از مقیاس خواهد شد. این بدان معناست که مثلاً دوبرابرکردن مقدار زمین و زمانی که به تولید مثلاً سیب اختصاص میدهند، تعداد سیب تولیدی را بیش از دو برابر خواهد کرد. اینکه آیا این فرض معقول است یا نه به فناوری تولید هر کالا بستگی دارد
بنابراین شکل ۱.۹الف که مورد تخصصیشدن را برمبنای برخورداری از فاکتور نشان میدهد، با شکل ۱۸.۱۳جایگزین میکنیم. در جدول این شکل میبینید که ۲۵ هکتار زمین داشته باشیم (و همچنین مقدار معتنابهی از نیروی کار گرتا و کارلوس که به تولید سیب اختصاص یافته) آنگاه ۶۲۵ سیب تولید خواهد شد. اگر زمین اختصاصیافته به تولید سیب دوبرابر شود و به ۵۰ افزایش پیدا کند (و نیمی از زمان نیروی که به تولید آن اختصاص داده شود) تولید سیب با فاکتور ۴ افزایش پیدا خواهد کرد، یعنی به ۲۵۰۰ خواهد رسید.
مساحت زمین مورد استفاده در تولید (هکتار) | ۱ | ۲۵ | ۵۰ | ۷۵ | ۱۰۰ |
---|---|---|---|---|---|
گندم (تن) | ۰،۱ | ۶۵،۵ | ۲۵۰ | ۵۶۲،۵ | ۱۰۰۰ |
سیبها | ۱ | ۶۲۵ | ۲۵۰۰ | ۵۶۲۵ | ۱۰۰۰۰ |
حالا فرض کنید که هر کدام از این دو به عنوان یک کشاورز خودکفا کار میکنند، که هر کدام ۱۰۰ هکتار زمین دارند، و زمین و نیروی کار خود را بطور مساوی میان تولید گندم و سیب تقسیم میکنند. هر کدام از آنها ۲۵۰ تن گندم و ۲۵۰۰ سیب برای مصرف خواهد داشت.
اما اگر قرار باشد یکی از آنها در تولید گندم و دیگری در تولید سیب تخصصی شود و سپس محصولات خود را بطور مساوی تقسیم کنند، آنگاه میتوانند هر کدامشان ۴ برابر گندم و سیب بیشتری نسبت به زمانی که تخصصیشدن وجود ندارد داشته باشند. نکته مهم در اینجا این است که مهم نیست چه کسی در چه چیزی تخصصی شده است. مزیت تخصصیشدن از تفاوت برخورداریهای گرتا یا کارلوس (مهارت یا زمین) ناشی نمیشود بلکه از این واقعیت میآید که افرادی که هر کدام از آنها مقدار زیادی از یک چیز تولید میکنند احتمالاً خودکفاتر از آنهایی هستند که مقادیر کمتری از چیزهای مختلف تولید میکنند.
ما در قسمت بعدی به گرتا و کارلوس برخواهیم گشت اما مثالهایی که در مورد آنها زدهایم، دربارهی یکپارچهسازی جهانی تجارت بین کشورها چه چیزی به ما میگویند؟ مثلاً چرا اهالی جنوب آلمان در تولید ماشینآلات، اتومبیلهای خاص و دیگر کالاهای تولیدی تخصصی شدهاند در حالی که سواحل جنوبی چین مرکز جهانی تولید کامپیوترهایی است که نرمافزارهای آمریکایی روی آنها نصب میشود، جزیره موریتانیها لباس تولید میکنند و ساکنان آلبرتایِ کانادا گندم میکارند؟ دو نوع پاسخ وجود دارد:
- صرفهجویی ناشی از مقیاس، و سایر بازخوردهای مثبت تولید هواپیما مشمول یک صرفهجویی ناشی از مقیاس بسیار بزرگ است. کارخانهی بوئینگ در اوِرت واشینگتن بزرگترین ساختمان جهان را دارد (در بیش از ۱۳ میلیون متر مکعب حجم). نوشتن کدهای کامپیوتری مشمول صرفهجویی ناشی از مقیاس نیست، اما نرمافزارهای خوب در مناطقی تولید میشوند که در آنها تعداد زیادی از افراد وظایف مشابهی را در دست دارند و اطلاعات و نوآوریهای خود را به اشتراک میگذارند.
- تفاوت میان مناطق: آلبرتا اقلیم و خاک مناسبی برای کشت غله دارد. تولید لباس مستلزم صرف نیروی کار زیادی است اما کالاهای سرمایهای چندانی مصرف نمیکند، که مجموعاً با وفور این فاکتورهای تولیدی در ماریتیوس همخوانی دارد. برنامههای کارآموزی آلمان سطح بالای مهارتهای لازم برای صنایع ماشینآلات را فراهم میکنند.
ویژگی متمایزکنندهای که این نخستین منبع تخصصیشدن دارد، کیفیت تصادفی آن است. چرا اورتِ واشنگتن و نه اوزاکای ژاپن؟ چرا بنگلور یک مرکز تولید نرمافزار است و نه سنگاپور یا سیدنی؟
اقتصاد آگلوم و شرم آور
کاهش هزینههایی که بنگاهها ممکن است از زمانی که در نزدیکی سایر بنگاهها در صنایع یکسان یا وابسته قرار دارند از آن لذت ببرند.
این موضوع را با اقتصاد مقیاس یا اقتصاد دامنه ، که در هنگام رشد برای یک بنگاه اقتصادی واحد اعمال میشود ، اشتباه نکنید.
برای تبیین تخصصیشدن ما غالباً نیاز داریم که هر دو نوع تبیین را بکار بگیریم. مثلاً تولید صنایع ماشینی آلمان تنها از سطح بالای مهارت نیروی کار آلمانی سود نمیبرد بلکه از صرفهجویی ناشی از هم-مکانی که اصطلاحاً به آن صرفهجویی ناشی از تجمیعگفته میشود هم بهرهمند میشود.
شکل ۱۸.۱۴ تبیین ما از تخصصیشدن وتجارت را خلاصه کرده است.
تمرین ۱۸.۴ ارزیابی الگوی تخصصیشدن تولید برخی کشورها
مواردی از کالاها و خدماتی که در این فصل مورد بحث قرار نگرفته را انتخاب کنید (مثلاً شراب، اتومبیل، خدمات حرفهای از قبیل حسابداری و حسابرسی، کالاهای مصرفی الکترونیکی، دوچرخه و یا کالاهای مربوط به مد). با استفاده از شکل ۱۸.۱۴ همچنین براساس اطلاعاتی که میتوانید درباره کالاها منتخب خود دارید یا پیدا میکنید، تبیینی از الگوی تخصصیشدن کشورها بدست دهید.
۱۸.۵تخصصیشدن، برخورداری از عوامل، و تجارت میان کشورها
در این قسمت، تخصصیشدن تجارت برمبنای برخورداری از عوامل را با جزئیات بیشتری بررسی خواهیم کرد و تحلیل قسمت ۱.۸ را بسط خواهیم داد. نشان خواهیم داد که چگونه تجارت میان افرادی از کشورهای مختلف – که هر کدام در تولید چیزهای مختلفی تخصصی شدهاند - میتواند به شکلگیری عواید دوجانبه، و همچنین بروز تضادهایی بر سر نحوهی توزیع این عواید منجر شود.
- مزیت مطلق
- هنگامی میگوئیم یک شخص یا کشور در تولید یک کالا دارای مزیت مطلق است که ورودیهای مورداستفاده آن برای تولید آن کالا کمتر از برخی اشخاص یا کشورهای دیگر باشد. همچنین نگاه کنید به: مزیت نسبی.
فرض کنید که گرتا در جزیرهی گندم و کارلوس در جزیرهی سیب زندگی میکنند . زمین هر دو جزیره میتوانید برای کشت هم گندم و هم سیب مورد استفاده قرار بگیرد، و آنها به منظور بقا هم سیب و هم گندم میکارند. برای مثال این قسمت از ارقام نشان داده شده در شکل ۱۸.۵ استفاده خواهیم کرد و فرض میکنیم که گرتا و کارلوس هر کدام ۱۰۰ هکتار زمین دارند. قبلاً دیدیم که بخت از آن گرتا است. جزیرهی گندم خاکی بهتری برای هر دو نوع محصول دارد. یعنی او در هر دو محصول دارای مزیت مطلق است. بااینکه زمین کارلوس روی هم رفته برای کشت هر دو غله نامرغوبتر است اما عدممزیت او، در مقایسه با گرتا، در تولید سیب کمتر از عدممزیت او در تولید گندم است.
تولید اگر در هر هکتار زمین ۱۰۰ درصد وقت صرف یک کالای خوب شود | |
---|---|
گرتا | ۱۲۵۰ سیب یا ۱۰۰ تن گندم |
کارلوس | ۱۰۰۰ سیب یا ۴۰ تن گندم |
بیاد داشته باشید افرادی که در هیچ چیز هم مزیت مطلق ندارند بازهم در تولید چیزی تخصصی خواهند شد که در آن کمترین عدممزیت را دارند و سایر کالاها را از طریق مبادله دریافت میکنند. به همین ترتیب، افرادی که در تولید همهچیز بهتر هستند در تولید کالاهایی تخصصی خواهند شد که در آنها بطور نسبی بهترین هستند و سایر کالاها را وارد خواهند کرد. هم گرتا و هم کارلوس میتوانند از تخصصیشدن و تجارت سود ببرند.
تحلیل شکل ۱۸.۱۶ الف را دنبال کنید تا ببینید که چطور این اتفاق میافتد.
تنوعیابی در غیاب تجارت
در غیاب تجارت، کارلوس و گرتا با انتخاب نقطهای روی بالاترین منحنی بیتفاوتی ممکن با توجه به محدودیت مرز مقرونبهصرفهگی تولیدشان بهترین کار ممکن را خواهند کرد. در مثال سادهی ما، مرز مقرونبهصرفهگی تولید همان مرز مقرونبهصرفهگی مصرف هم هست، زیرا هر فرد زمانش را صرف تولید تنها سیب و گندم میکند و تنها همان میزانی که تولید کرده را میتواند مصرف هم بکند. مراحب مختلف تحلیل در شکل ۱۸.۱۶ب را دنبال کنید تا ببینید کارلوس و گرتا تصمیمات مصرفی و تولیدی خود را چگونه میگیرند.
تجارت و تخصصیشدن
وقتی گرتا و کارلوس امکان تجارت و مبادله داشته باشند چه اتفاقی خواهد افتاد. تصمیم به تجارت میتواند به دلایل متعددی صورت بگیرد، مثلاً بعلت توسعهی یک فناوری جدید (مثلاً یک قایق) یا حذف موانع تجارت (مثلاً پایان یک خصومت میان دو جزیره). همانطور که در فصل ۱ دیدیم، آنچه برای یک تجارت واجد سود دوجانبه اهمیت دارد، هزینهی نسبی، و نه مطلق تولید دو کالا است.
نشان خواهیم داد که وقتی یک جزیره تنها در تولید سیب و جزیرهی دیگر تنها در تولید گندم تخصصی شوند، هم گرتا و هم کارلوس سود خواهند کرد. کارلوس میتواند در هر سال ۴۰۰۰ تن گندم و ۱۰۰۰۰ سیب تولید کند. برای تولید یک تن گندم بیشتر، کارلوس باید 2.5 سیب کمتر تولید کند، بطوریکه نرخ نهایی تبدیل میان گندم و سیب ۲.۵ است. ازآنجا که برای تولید یک تن گندم همانقدر ورودی (زمین و نیروی کار) لازم است که برای تولید ۲.۵ سیب، هر تن گندم ارزشی معادل ۲.۵ سیب خواهد داشت. به این ترتیب، قیمت نسبی گندم به سیب ۲.۵ خواهد بود. قیمت نسبی راه دیگری برای اشاره به نرخ نهایی تبدیل یا هزینهی فرصت است.
گرتا در تولید هر دو محصول کاراتر است. گرتا میتواند در هر سال ۱۰۰۰۰ تن گندم و یا ۱۲۵۰۰ سیب تولید کند. بنابراین قیمت نسبی گندم به سیب در جزیره گندم ۱.۲۵ است. بنابراین جزیرهی گندم در تولید گندم مزیت نسبی دارد.
قیمت نسبی سیب به سادگی معکوس قیمت نسبی گندم است، بطوریکه اگر جزیرهی گندم در تولید گندم مزیت نسبی دارد، آنگاه جزیرهی سیب در تولید سیب مزیت نسبی خواهد داشت. شکل ۱۸.۱۷ ارقام کلیدی این مثال را نشان میدهد. قیمت نسبی کالایی که هر یک از جزیرهها در آن مزیت نسبی دارد بصورت پررنگ نشان داده شده است.
(سیب ایسلند (کارلوس) | گندم ایسلند (گرتا | |
---|---|---|
تن گندم تولید شده در سال | ۴۰۰۰ | ۱۰۰۰۰ |
تعداد سیبهای تولید شده در سال | ۱۰۰۰۰ | ۱۲۵۰۰ |
قیمت نسبی گندم | ۲،۵= ۱۰۰۰۰/۴۰۰۰ | ** ۱،۲۵= ۱۲۵۰۰/۱۰۰۰۰ ** |
قیمت نسبی سیبها | ** ۰،۴ =۴۰۰۰/۱۰۰۰۰۰ ۰،۴** | ۰،۸ = ۱۰۰۰۰/۱۲۵۰۰ |
عواید ناشی از مبادله
وقتی هیچ مبادلهای نباشد (یعنی نظام خودکامه و اقتصاد بسته) مرز مقرونبهصرفهگی تولید همان مرز مقرونبهصرفهگی مصرف خواهد بود. میتوانیم از روی شکل ۱۸.۱۶ ب ببینیم که وقتی اقتصادها بسته باشند، کل تولید میان دو کشور عبارت خواهد بود از ۲۵۰۰+۶۰۰۰=۸۵۰۰ تن گندم و ۳۷۵۰+۵۰۰۰=۸۷۵۰ سیب. بااینحال وقتی کشورها بطور کامل تخصصی شوند، گرتا خواهد توانست ۱۰۰۰۰ تن گندم تولید کند و کارلوس ۱۰۰۰۰ سیب بطوریکه مجموعاً تعداد هر کالا بیشتر خواهد شد. مادامی که امکان مبادله داشته باشند، هر دوی آنها قادر خواهند بود که مقدار بیشتری از هر دو کالا مصرف کنند و در حالت ایدهآل هر دوی آنها رفاه بیشتری خواهند داشت.
اگر فرض کنیم که هیچ گونه هزینهی تجارتی وجود ندارد، روشن است که قیمت نسبی گندم و سیب در هر دو کشور، مادامی که مبادله میکنند، یکسان خواهد بود. اما قیمت جدید چه خواهد بود؟ از منظر کارلوس، عرضهی گندم به میزانی بیش از عرضهی سیب افزایش پیدا کرده است و بنابراین قیمت نسبی گندم به سیب به عددی زیر ۲.۵ کاهش پیدا خواهد کرد. به همین اندازه، از منظر گرتا هم عرضهی گندم به میزانی کمتر از عرضهی سیب بالارفته است و بنابراین قیمت نسبی گندم برای او به عددی بالاتر از ۱.۲۵ افزایش خواهد یافت. اما وقتی که مبادله در جریان است، قیمتها جایی میان قیمتهایی که در زمان بستهبودن اقتصادها وجود داشت قرار خواهند گرفت.
مراحل تحلیل در شکل ۱۸.۱۸ را دنبال کنید تا ببینید که وقتی مبادله وجود دارد چه اتفاقی میافتد.
ازآنجا که هر دو کشور در تولید کالایی که در تولید آن مزیت نسبی دارند تخصصی شدهاند، مرزهای مصرف جدید بالاتر از مرزهای تولید آنها قرار دارند. برای هر کشور، دو مرز در نقطهای هم را قطع میکنند که در آن هیچ مبادلهای وجود ندارد، که با توجه به تخصصیشدن کامل، با هر محور متناظر خواهد بود. ملاحظه میکنیم که تخصصیشدن و تجارت بینالمللی باعث افزایش اندازهی مجموعهی مقرونبهصرفهگی مصرف برای هر دو کشور شده است. توجه داشته باشید که تجارت باعث نمیشود که گرتا بتواند میزان سیبی بیشتر از حداکثر میزانی که کارلوس تولید میکند (یعنی ۱۰۰۰ سیب) مصرف کند، و به همین دلیل است که مرز مقرونبهصرفهگی مصرف او به بالاتر از ۱۰۰۰ سیب نمیرسد.
اگر دوباره به شکل ۱۸.۱۶ ب نگاه کنیم، خواهیم دید که هر نوع گسترش در مجموعهی مقرونبهصرفهگی آنها این امکان را فراهم میکند که هردوی آنها به سطح بالاتری از مطلوبیت برسند (یعنی به یک منحنی بیتفاوتی بالاتر) بطوریکه میتوان گفت تجارت واجد سود دوجانبه بوده است.
تخصصیشدن، مجموعهی مقرونبهصرفهگی مصرف هر دوی آنها را به همان شکلی بزرگتر کرده است که استقراض و سرمایهگذاری مجموعهی مقرونبهصرفهگی مصرف مارکو را در فصل ۱۰ بالا میبرد. مارکو با سرمایهگذاری در تحصیل درآمد در آینده تخصصی میشد، و این باعث میشد که کل درآمد دریافتی او در کل دورهها بالاتر برود. سپس از طریق استقراض بخشی از درآمد آیندهی خود را به حال حاضر منتقل میکرد بطوریکه بتواند در هر دو دوره مصرف بیشتری داشته باشد.
قیمت نسبی تعیین میکند که تجارت تا چه حد مجموعهی مقرونبهصرفهگی هر دو جزیره را بزرگتر میکند. و این هم به نوبهی خود بستگی به نحوه تعیین قیمت دارد. فرض کنید که گرتا میتواند بطور یکجانبه قیمت را تعیین کند. گرتا، برای بالابردن عواید ناشی از مبادله خود، قیمتی را انتخاب خواهد کرد که تعداد سیب دریافتی او در ازای هر تن گندمی که به کارلوس میفروشد را بالاتر ببرد. مجموعاً گرتا میخواهد که کالای تولیدی او قیمت بالاتری را مطالبه کند. اگر فرض کنیم که قیمت گندم را ۲.۵ تعیین کرده باشد، آنگاه این چه تأثیری بر بزرگترشدن مجموعههای مقرونبهصرفهگی خواهد داشت؟ مراحل مختلف تحلیل در شکل ۱۸.۱۹را دنبال کنید تا متوجه شوید.
- قدرت چانهزنی
- میزانی از نفعِ فرد که با تضمین سهم بزرگتری از بهره اقتصادی ممکن در یک تعامل بدست میآید.
بدیهی است که اگر گرتا میتوانست هر قیمتی را که میخواهد تعیین کند، حتماً قیمت بازهم بالاتری را انتخاب میکرد. اگر قیمت را ۲.۵ سیب برای هر تن گندم تعیین کند، کل عواید ناشی از مبادله برای کارلوس را از بین خواهد برد. در این قیمت کارلوس اگر گندم خود را خودش تولید کند همین میزان رفاه خواهد داشت و دیگر دلیلی برای تجارت با گرتا نخواهد داشت. وقتی مردم یک کشور امکان بیشتری برای تأثیرگذاری بر قیمت به نفع خود داشته باشند، اصطلاحاً میگوییم که دارای قدرت چانهزنیهستند.
اقتصاددانان بزرگ دیوید ریکاردو
دیوید ریکاردو (۱۷۷۲ تا ۱۸۲۳) نظریهی مزیت نسبی را وضع کرد. همچنین او یکی از نخستین اقتصاددانانی بود که هشدار داد رشد سریع اقتصاد سرمایهداری با محدودیتهای ناشی از محیط طبیعی خود رو به رو خواهد شد. ریکاردو که پسر یک دلال موفق و سومین فرزند از جمع ۱۷ فرزند خانواده بود، در لندن بزرگ شد و در سن ۲۱ سالگی همراه با معشوقهاش از خانه گریخت، واقعهای که او را برای مدتهای مدید از والدینش جدا کرد. ابتدا ثروت هنگفتی از طریق معامله در بورس پیدا کرد و سپس به اقتصاد سیاسی علاقهمند شد. سپس وارد پارلمان شد (با خرید یک کرسی که در آن زمان امکانپذیر بود) و در آنجا علاوه بر دستاوردهایی که در زمینهی مسائل اقتصادی ارائه کرد، طرفداری آرمانهای اجتماعی لیبرالیای از قبیل تسامح مذهبی، آزادی بیان، و مخالفت با بردهداری را هم میکرد. 1
دستاورد اصلی ریکاردو برای نظریهی اقتصادی، تحلیل اصول تولید و توزیع در یک اقتصاد سرمایهداری روبهرشد برخوردار از یک بخش زراعی بزرگ بود. در نوشتهای با عنوان گفتار در باب سود، که در سال ۱۸۱۵ منتشر کرد، الگوی ریکاردویی را معرفی میکند که در بخش اعظمی از دوره ۵۰ سالهی بعد بر تفکر اقتصادی بریتانیا حاکم بود. در این الگو، تولید کشاورزی به سه نوع ورودی متکی است: نیروی کار، سرمایه و زمین. با گسترش تولید و جمعیت، یا باید زمینهای موجود به کمک سرمایه و نیروی کار بیشتر، با تراکم بیشتری زیر کشت بروند، یا زمینهای کمتر بارور هم باید به فرآیند تولید افزوده شوند.
او با تکیه بر ایدههای مربوط به روند کاهشی بازگشت، توضیح میداد که چگونه اینکار باعث ایجاد فشار بر سود و ریاضت ناگهانی اقتصاد خواهد شد. او هم مثل توماس مالتوس که ایدههایش را در فصل ۲ بحث کردیم، استدلال میکرد که دستمزدها نمیتواند زیر خط معاش باشد. با گسترش کشاورزی به زمینهای کمتر مرغوب، قیمت غذا و بنابراین دستمزدها باید افزایش پیدا کند. یک نتیجه این خواهد بود که سود (که به گمان ریکاردو خرج سرمایهگذاری خواهد شد) کاهش پیدا کند. بهره (که فرض میشد خرج هزینههای تشریفاتی میشود) به علت کمیابی بیشتر زمین، افزایش پیدا خواهد کرد. نتیجه، کندی و ریاضت یکبارهی اقتصاد خواهد بود.
بنابراین ریکاردو مدافع برداشتن تعرفه بر واردات غلات بود (که به قانون غله معروف است) و دوست او مالتوس مدافع آن بود. ریکاردو استدلال میکرد که اگر بریتانیا بتواند مقدار بیشتری از غذای خود را از آمریکا یا هر جای دیگر تأمین کند، آنگاه پرداخت یک دستمزد سطح معاش به کارگران هزینهی کمتری برای کارفرمایان خواهد داشت و اینکار نرخ سود و سرمایهگذاری را بالا خواهد برد. واردکردن غله بجای تولید آن در بریتانیا، باعث خواهد شد که زمین کمیابی کمتری داشته باشد و بنابراین سهم زمیندار از خروجی کمتر باشد. براساس نظر ریکاردو، نتیجه تداوم رشد خواهد بود و نه ریاضت. 2
بزرگترین کتاب او، یعنی درباب اصول اقتصاد سیاسی و مالیات (منتشره به سال ۱۸۱۷) نظریهی ارزش مبتنی بر نیروی کار را معرفی کرد که بعدها کارل مارکس از آن استفاده کرد. این نظریه بر آن است که ارزش کالاها تابع مقدار نیروی کار لازم برای تولید آنها، چه مستقیم و چه غیرمستقیم، است. واسیلی لئونتیف (۱۹۰۶ تا ۱۹۹۹) شیوهای برای محاسبهپذیرکردن این ارزشها وضع کرد (نگاه کنید به قسمت “وقتی اقتصاددانان اختلاف نظر دارند: هکشرولین، و پارادکس لئونتیف” که در ادامه همین فصل خواهید دید).
در کتاب اصول، ریکاردو اصول مزیت نسبی را طرح میکند و میگوید که دو کشور میتوانند با هدف کسب مزیت دوجانبه هر طرف دست به تجارت بزنند، حتی در حالتی که یکی از آنها در تولید همهی کالاها دارای مزیت مطلق باشد.
ریکاردو به عنوان اقتصاددان به اندازهی اسمیت، مالتوس، میل و یا مارکس شهرت ندارد اما توجه زیاد به او بخاطر نظریهی مزیت نسبی است. علاوه بر این، روش او در ساختاربخشیدن به اندیشه با استفاده از یک الگوی انتزاعی، که به عنوان راهنمایی برای فهم اقتصادی بکار میرود، از او یک اقتصاددان بزرگ و بسیار مدرن ساخته است.
تمرین ۱۸.۵ مزیت نسبی
تمرین ۱۸.۵مزیت نسبی فرض کنید که تنها دو کشور در جهان وجود دارد، آلمان و ترکیه، که هر کدام ۴ کارگر دارند. در یک دورهی زمانی معلوم، هر کارگر در آلمان میتواند سه اتومبیل یا دو تلویزیون تولید کند، و هر کارگر در ترکیه دو اتومبیل و سه تلویزیون.
- مرز مقرونبهصرفهگی تولید برای هر کشور را ترسیم کنید و تلویزیون را روی محور افقی و اتومبیل رار روی محور عمودی قرار دهید. در غیاب تجارت، قیمت نسبی اتومبیل در هر کشور چقدر است؟
- فرض کنید که در غیاب تجارت آلمان نه اتومبیل و دو تلویزیون مصرف میکند و ترکیه دو اتومبیل و نه تلویزیون. این دو را به ترتیب به عنوان دو نقطه مصرف G و T علامت بزنید. مرز مقرونبهصرفهگی مصرف برای هر کشور را در غیاب تجارت ترسیم کنید. رابطهی میان مرزهای مصرف و تولیدی را که ترسیم کردهاید به بحث بگذارید.
- حالا فرض کنید که آلمان و ترکیه شروع به تجارت میکنند. بازهی مقادیر ممکن برای قیمت نسبی جهانی اتومبیل کدام است؟ اگر قیمت نسبی جهانی اتومبیل عبارت باشد از PC/PTV = 1 ، آنگاه هر کشور در تولید کدام کالا تخصصی خواهد شد؟
- حالا با استفاده از قیمت نسبی جهانی که در بالا داده شده است، مرز مقرونبهصرفهگی مصرف هر کشور را در شکلی که ترسیم کردهاید معین کنید. براساس این اشکال توضیح دهید که آیا هر یک از این کشورها از عواید ناشی از مبادله برخوردار میشود یا نه.
- نرخ نهایی تبدیل میان اتومبیل و تلویزیون در هر کشور چقدر است؟ رابطه میان مزیت نسبی و نرخ نهایی تبدیل میان دو کالا را توضیح دهید.
تمرین ۱۸.۶ قدرت و چانهزنی
به مثال گرتا و کارلوس برگردید و فرض کنید که گرتا قدرت تعیین قیمت نسبی را در دست دارد. براساس آنچه در فصل ۴ درباره نحوهی بازی اولتیماتوم آموختهاید، بنظر شما کارلوس در برابر پیشنهاد قیمتی ۲.۴ سیب در برابر هر تن گندم چه واکنشی نشان خواهد داد؟
پرسشِ ۱۸.۵ پاسخ(ها)ی صحیح را انتخاب کنید.
مرزهای مقرونبهصرفهگیِ تولید برای کارلوس و گرتا، و همچنین انتخابِ مصرفِ بهحداکثررسانندهی مطلوبیت میانِ گندم و سیب در شرایطِ خودگردانیِ مطلق (یعنی مبادله صفر) را نشان میدهد.
براساس این اطلاعات، کدامیک از گزینههای زیر صحیح است؟
- کارلوس نقطه D را انتخاب خواهد کرد که در آن ۳۷۵۰ سیب و ۲۵۰۰ تن گندم مصرف خواهد کرد.
- این ترکیب از کالا برای گرتا در مرز مصرف امکانپذیر قرار دارد، اما او میتواند مصرف بیشتری از هر دو کالا داشته باشد بنابراین هیچگاه این دسته را انتخاب نخواهد کرد.
- گرتا در تولید هر دو محصول دست بالای مطلق را دارد.
- کاملا امکانپذیر است که با اشکال مختلف منحنی بیتفاوتی، گرتا انتخاب خواهد کرد که یکی از کالاها را کمتر از کارلوس مصرف کند. برای مثال، اگر منحنی بیتفاوتی وی کم عمقتر باشد (نزدیکتر به افقی باشد)، او کمتر سیب مصرف خواهد کرد.
پرسشِ ۱۸.۶ پاسخ(ها)ص صحیح را انتخاب کنید.
شکل ۱۸.۱۸ مرزِ مقرونبهصرفهگی و مرزِ مصرفِ کارلوس و گرتا را در صورتِ تخصصیشدن و شکلگیری تجارت میان آنها نشان میدهد. فرض میشود که قیمتِ نسبیِ گندم حاصله ۲ باشد.
فرض کنید که مصرفِ حاصله برای گرتا و کارلوس، به ترتیب در نقطههای A و B باشد. آنگاه کدامیک از گزینههای زیر صحیح است؟
- نکته این است که هر دوی آنها در تولید کالایی تخصصی میشوند که مزیتِ نسبی دارد و مبادله میشود. بنابراین کارلوس همه سیبها و گرتا همه گندمها را تولید خواهند کرد.
- اینها انتخابهای مصرفیای هستند که در نتیجه تجارت حاصل شده است. هر دو تخصصی میشوند و هرکدام تنها یکی از این کالاها را تولید میکنند.
- باتوجه به اینکه هر شخص بطور کامل تخصصی میشود، برای محاسبه اینکه چه میزان از هر کالا مبادله میشود کافی است ببینیم مصرفِ آنها از کالاهایی که خودشان تولید نمیکنند چقدر است. این کالاها باید از مبادله بدست آمده باشند.
- در نتیجه مبادله هر یک از آنها خواهد توانست به نقطه بالاتری روی منحنی بیتفاوتی برسد. بنابراین هر دوی آنها از مبادله منتفع میشوند.
پرسشِ ۱۸.۷ پاسخ(ها)ص صحیح را انتخاب کنید.
نمودار زیر مرزهای مقرونبهصرفهگیِ تولیدِ پرتغال و هندوانه را برای آلکس و خوزه نشان میدهد.
براساسِ اطلاعات فوق، کدامیک از گزینههای زیر صحیح است؟
- مجموعهی مقرونبهصرفهگیِ تولیدِ خوزه، از مجموعه الکس بزرگتر است و آن را در خود جای میدهد، پس او در تولید هر دو محصول مزیتِ مطلق دارد.
- پرتقالی که خوزه میتواند تولید کند دو برابر هندوانهای است که میتواند تولید کند. در طرف دیگر، الکس میتواند ۱.۵ برابرِتعداد پرتقال، هندوانه تولید کند. بنابراین خوزه در تولید پرتقال مزیتِ نسبی دارد.
- اگر شیبِ مرزهای مقرونبهصرفهگیِ تولید را با هم مقایسه کنیم، میبینیم که خوزه در تولید پرتقال مزیتِ نسبی دارد و الکس در تولیدِ هندوانه.
- قیمتِ نسبی پس از مبادله تابعِ قدرتِ چانهزنیِ این دو خواهد بود، و ممکن است ۱.۷۵ باشد یا نه.
۱۸.۶ برندگان و بازندگان تجارت و مبادله
کارلوس و گرتا هر دو از مبادله منتفع میشوند، پس چرا مسألهی صادرات و واردات همواره تا این حد مناقشهبرانگیز است؟ برخلاف داستان ما، در جهان واقعی همواره برندهها و بازندههایی وجود دارند. فرآیندهای تخصصیشدن و مبادله، تأثیرات متفاوتی بر انواع متفاوت مناطق، صنایع و خانوارها برجای میگذارند. اگر نانوایان و مغازهداران جنوا میدانستند که کشتی مانیلا* در راه رسیدن است، به استقبال رسیدن آن میرفتند اما کشاوزران* محلی احتمالاً آرزو میکردند که در دریا غرق شود.
ملتها از مردمان مختلف با منافع اقتصادی مختلفی تشکیل میشوند. ملتها شبیه جزیرههای داستان ما نیستند که تنها کارلوس و گرتا در آنها زندگی کنند. بنابراین، برای فهم این مسائل نیاز داریم از این فرض فراتر برویم که تنها یک فرد واحد یا مجموعهای از افراد واحد در هر کشور سکونت دارند.
برای بررسی برندگان و بازندگان تجارت، پیش از هر چیز الگویی متشکل از دو کشور شکلیافته، آمریکا و چین را در نظر میگیریم که در آنها تخصصیشدن بر مبنای برخورداری از فاکتور شکل گرفته است. آمریکا یک اقتصاد پیشرفته با پیشینهای طویل در صنایع تولیدی. چین کمتر توسعهیافته است اما از طریق صادرات کالاهای تولید دستی به دومین اقتصاد دنیا بدل شده است. اجازه بدهید به شکل غیرواقعگرایانه فرض کنیم که آمریکا و چین تنها دو کالا تولید میکنند، که تحت شرایط روند ثابت بازگشت به مقیاس تولید میشوند: هواپیماهای مسافربری و لوازم الکترونیک مصرفی (مثل کنسولهای بازی، کامپیوترهای شخصی و تلویزیون). علاوهبراین، فرض میکنیم (و اینبار فرض واقعگرایانهتری است) که آمریکا در تولید هر دو کالا مزیت مطلق دارد و در تولید هواپیما مزیت نسبی.
فرض میکنیم که تولید هواپیما سرمایه-بر است و اینکه سرمایه نسبتاً در آمریکا به وفور یافت میشود. درمقابل، چین در تولید لوازم الکترونیک مصرفی مزیت نسبی دارد که بیشتر نیروی کار-بر است و نیروی کار در چین، نسبت به سرمایه، به وفور یافت میشود. با توجه به این فرضیات، هنگامی که اقتصادها شروع به تجارت با یکدیگر میکنند، آمریکا در تولید هواپیما تخصصی خواهد شد و چین در تولید لوازم الکترونیک مصرفی.
گشایش تجارت میان آمریکا و چین در هواپیما و لوازم الکترونیک مصرفی، تأثیرات زیر را بر جای میگذارد:
- مجموعهی امکانهای مصرفی برای هر دو کشور را افزایش میدهد.
- تضاد منافع میان دو کشور ایجاد میشود.
- تضاد منافع در داخل هر کشور ایجاد میشود.
همانطور که دیدهایم، قیمت نسبی دو کالا، بر نحوهی تقسیم عواید ناشی از مبادله میان دو کشور اثر میگذارد. نیروهای ناشی از عرضه و تقاضا مثل همیشه بر قیمت نسبی تأثیر میگذارند، اما موازنهی قدرت چانهزنی میان این دو هم بر قیمت تأثیر میگذارد. برای آمریکا و چین، و همه کشورهای دیگر در جهان واقعی، قیمت نسبی هم تحتالشعاع همین نیروها قرار میگیرد. مثلاً در فصل ۱۵ پیامدهای کلاناقتصادی شوکهای قیمت نفت را بررسی کردیم. اما افزایش قیمت نسبی نفت نتیجه چه عواملی بود؟
- کارتل
- گروهی از شرکتهایی که با یکدیگر تبانی میکنند تا سودِ مشترکشان را بالا ببرند.
- اولین و دومین شوک نفتی (دههی ۱۹۷۰): افزایش قیمت نسبی معلول تحولات سیاسی در خاورمیانه و توانایی تولیدکنندگان نفت در اعمال یک قدرت انحصاری از طریق تشکیل یک کارتلبود. اعمال قدرت انحصاری از سوی تولیدکنندگان منحنی عرضه را به سمت بالا جابجا کرد.
- سومین شوک نفتی (دههی ۲۰۰۰): رشد چین و سایر اقتصادهای نوظهور سبب افزایش گسترده تقاضای جهانی شد. منحنی تقاضای جهانی برای نفت به سمت راست جابجا شد.
ذینفعان افزایش قیمت نسبی ساکنان کشوری هستند که در تولید این محصول تخصصی شده است. اما آیا همهی شهروندان منتفع میشوند؟ اما در یک کشور همه مثل هم نیستند. مثلاً برخی تنها نیروی کار خود را برای فروش دارند. برخی دیگر یک ثروت انباشتشده دارند، که میتوانند با استفاده از آن در بنگاههای اقتصادی سرمایهگذاری کنند.
در مثال آمریکا و چین، پس از شکلگیری تجارت آمریکا در تولید هواپیما تخصصی شد و چین در لوازم مصرفی الکترونیک. مبادله و تخصصیشدن به این معناست که منابع از یک صنعت به صنعتی دیگر منتقل میشوند. کارگرانی که قبلاً در صنایع الکترونیک در آمریکا استخدام شده بودند باید سعی کنند که در صنایع هواپیماسازی که روی به گسترش است شغلی پیدا کنند. به همین ترتیب، در چین هم اشتغال در بخش تولید لوازم الکترونیک مصرفی گسترش پیدا خواهد کرد. دست کم در کوتاه-مدت، کارگران مشغول به کار در صنایعی که کشور در تولید آنها تخصصی نمیشود، بازنده خواهند بود. البته فعلاً اجازه بدهید که تأثیرات ناشی از تجارت بر حجم اقتصاد را کنار بگذاریم. خیلی زود به این مسأله برخواهیم گشت.
افزایش تولید هواپیما در آمریکا، تقاضا برای آن فاکتور تولیدیای که بیش از همه در این تولید بکار رفته را افزایش میدهد: یعنی سرمایه. در چین تجارت باعث افزایش تقاضا برای نیروی کار میشود.
- برندگان در آمریکا: دارندگان سرمایه بیشتر از کارگران از تجارت سود میبرند، چرا که با افزایش تولید هواپیما سرمایه نسبتاً کمیاب میشود. ازآنجا که ثروتمندان عموماً تمایل دارند که نسبتاً سهم بیشتری از ثروت خود را، درمقایسه با فقرا، در قالب سرمایه نگه دارند، پیشبینی ما افزایش نابرابری خواهد بود.
- برندگان در چین: با گسترش تولید لوازم الکترونیک مصرفی، تقاضا برای کارگر بالا میرود. با رقابت بنگاههای اقتصادی بر سر کارگر، دستمزدها بالا میرود. همانطور که در فصل ۶ دیدهایم، بیکاری پایینتر هزینهی از دست دادن شغل را پایینتر میآورد، و بنگاههای اقتصادی دستمزدها را بالا میبرند. کارگران نسبت به دارندگان سرمایه نفع بیشتری میبرند، بنابراین باید انتظار کاهش نابرابری را داشت.
تجارت و تخصصیشدن در آمریکا مستلزم انتقال نیروی کار و سرمایه از تولید لوازم الکترونیک به تولید هواپیما است. تصور کنید که وقتی یک واحد سرمایه، مثلاً یک کارخانه، از بخش الکترونیک به بخش هواپیماسازی منتقل میشود چه اتفاقی میافتد. یک کارخانه لوازم الکترونیک بسته میشود، تعداد X کارگر بیکار میشوند، و یک کارخانه هواپیماسازی ایجاد میشود که تعداد Y کارگر را استخدام میکند. اما کدامیک بزرگتر است، X یا Y؟
پاسخ: X بزرگتر از Y است، زیرا هر یک واحد سرمایه، در بخش الکترونیک ابزارها و تجهیزات لازم برای استخدام تعداد کارگر بیشتری را فراهم میکند تا در بخش تولید هواپیما (چراکه الکترونیک یک بخش نسبتاً نیروی کار-بر است). بنابراین، وقتی سرمایه از تولید الکترونیک به بخش تولید هواپیما منتقل میشود، یک تعداد خالص مشاغل از دست رفته ایجاد میشود. البته فرض ما در اینجا این هم هست که لزومی به باز-مهارتآموزی کارگران وجود ندارد و بطور کلیتر هیچ حساسیتی در بازار نیروی کار ایجاد نمیشود. وجود این عوامل باعث خواهد شد که تعداد خالص مشاغل از دست رفته در کوتاه مدت بیشتر هم باشد.
در این مورد، کارگران آمریکایی بازنده هستند، و کارفرمایان آمریکایی برنده. کارگران در ازای دستمزد کمتری کار میکنند، و سود افزایش پیدا میکند. پیامد واردات لوازم الکترونیک نیروی کار-بر و تغییر در تولید آمریکا در جهت تولید کالاهای کمتر نیروی کار-بر (هواپیما) این است که کارفرمایان بخش عمده عواید ناشی از مبادله را به جیب میزنند. اما کارفرمایان و کارگران، در مقام مصرفکنندهی کالاهای الکترونیک هر دو منتفع میشوند. این نمونهای است از یک اصل کلی در باب اینکه چه کسانی از تجارت بینالمللی سود میبرند: دارندگان فاکتورهای تولیدی نسبتاً کمیاب در کشور خود پیش از شکلگیری تجارت (که در مثال ما نیروی کار آمریکایی است) از تخصصیشدن و تجارت متضرر میشوند و مالکان فاکتورهای نسبتاً فراوان (یعنی مالکان سرمایه در آمریکا) برنده محسوب میشوند.
استدلالی که در پس این اصل نهفته به این قرار است:
- وقتی هیچ تجارتی در کار نباشد، فاکتورهایی که در همان کشور نسبت به سایر کشورهای جهان، نسبتاً کمیاب هستند، در مقایسه با قیمتها در جاهای دیگر نسبتاً گران هستند. وقتی اقتصادهای آنها شروع به تجارت با باقی دنیا میکنند، قیمت آنها پایین و به سمت میانگین جهانی کشیده میشود چرا که این فاکتورها به شکل موثری در حال رقابت با فاکتورهای متقابلی که در باقی نقاط جهان فراوانی دارند هستند.
- همین استدلال بطور معکوس در مورد فاکتورهایی که در کشور خود نسبت به سایر نقاط جهان فراوان هستند هم صدق میکند.
بنابراین در این مثال یعنی در آمریکا، کارگران در آغاز نسبتاً کمیاب هستند و از تجارت متضرر میشوند، در حالی که کارفرمایان صاحب عوایدی میشوند؛ در چین کارگران در آغاز نسبتاً فراوان هستند و از مبادله سود میبرند در حالی که کارفرمایان متضرر میشوند. کلید درک این نکته این است که ببینیم زمانی که نیروی کار و سرمایهی تجسمیافته در کالاها و خدمات مورد مبادله میتوانند از فراسوی مرزها سرازیر شوند، چه تغییراتی در فاکتور نسبتاً کمیاب ایجاد میشود.
بااینحال، این نکته نافی افزایش کلی در حجم اقتصاد است که از تجارت ناشی میشود. اینکار میتواند به همگان در اقتصاد سود برساند و بنابراین خسارات متحملشده توسط گروههای محروممانده (که در این مورد کارگران آمریکایی است) را جبران کند.
شکل ۱۸.۲۰ دو بعد تضادی را که از تجارت بینالمللی برمیخیزد نشان میدهد.
در سمت چپ اقتصادهای آمریکا و چین را میبینیم که از تخصصیسازی و تجارت محدودی برخوردارند. برای سهولت مقایسه، اندازهی اقتصادها را به عدد ۱ سادهسازی کردهایم و اعداد داخل کیک هم سهم و هم اندازهی (داخل پرانتز) برش کیک اقتصادیای که برای کارگران (قرمز) و برای صاحبان سرمایه (آبی) باقی میماند را نشان میدهند. در سمت راست آمریکا و چین را در حالتی که تخصصیسازی و تجارت گستردهتری دارند میبینیم.
وجود عواید ناشی از تخصصیشدن و تجارت را از بزرگتر بودن اندازهی اقتصادها در سمت راست میفهمیم. اندازهی اقتصاد آمریکا ۳۰٪ افزایش پیدا کرده و اندازهی اقتصاد چین ۴۰٪. براساس قیمتهایی که در مبادله مومرد استفاده بوده (و تابع قدرت چانهزنی است)، باعث شده که چین مقدار بیشتری از عواید ناشی از مبادله را برده باشد.
اما به این نکته هم توجه کنید که انتقال چین به صنایع الکترونیک نیروی کار-بر، سهم نیروی کار از کیک بزرگتر چین را هم بیشتر کرده و سهم سود را پایین آورده است. اما چه سرمایه و چه نیروی کار در چین حالا رفاه بیشتر بواسطهی تخصصیشدن و تجارت پیدا کردهاند، زیرا اندازهی مطلق برشهایی که به کارگران و صاحبان سرمایه میرسد هر دو افزایش پیدا کرده است (۰.۵ < ۰.۸۴ و ۰.۵ < ۰.۵۶).
اما داستان آمریکا متفاوت است، دارندگان کالاهای سرمایهای (یعنی کارفرمایان) حالا برش بزرگتری از کیک حالا بزرگتر آمریکا دارند اما برش کارگران آمریکا نه تنها بصورت نسبی کوچکتر است (۷۵٪ > ۵۵٪) بلکه اندازهی مطلق آن هم کوچکتر است (۰.۷۵ > ۰.۷۱۵). بنابراین حتی پس از اینکه رشد اقتصاد را به حساب آوریم، کارگران آمریکایی بازنده هستند. کارفرمایان آمریکایی، کارفرمایان چینی و کارگران چینی همگی برنده هستند.
اگر فاکتورهای دیگری غیر از تولید را در هم در نظر بگیریم، بازهم همین منطق صادق خواهد بود. بهعنوان مثال دو صنعتی را در نظر بگیرید که به کارگرانی با سطوح مهارتی و آموزشی متفاوتی نیاز دارند: یک صنعت مهارت-بر (فناوری اطلاعات) یک صنعت غیرمهارت-بر (مونتاژ لوازم الکترونیک مصرفی). اگر یک اقتصاد ثروتمند، که در آن نیروی کار ماهر فراوان است، تجارت با یک کشور فقیر، غیر-ماهر و دارای فراوانی نیروی کار را آغاز کند، آنگاه کارگران غیرماهر در کشورهای ثروتمند (و کارگران ماهر در کشورهای فقیر) نسبت به کارگران ماهر در کشورهای ثروتمند (و کارگران غیرماهر در کشورهای فقیر)، که عوایدی خواهند داشت، بازنده خواهند بود.
ممکن است تصور کنید که این بر نحوهی نگرش گروههای مختلف به تجارت تأثیر خواهد گذاشت. درواقع هم شواهد تحقیقاتی زیادی وجود دارد که نشان میدهد کارگران غیرماهر در کشورهای ثروتمند نسبت به کارگران ماهر حمایتگراتر هستند، اما کارگران غیرماهر در کشورهای فقیر، نسبت به کارگران ماهر بیشتر طرفدار تجارت هستند. البته همانطور که شکل ۱۸.۲۰ نشان میدهد، اگر عواید ناشی از مبادله به قدر کافی بزرگ باشد هنوز هم این امکان وجود دارد که اعضای گروهی که در یک کشور نسبتاً رفاه کمتری دارند، بواسطهی تخصصیسازی و تجارت، به معنای مطلق آن رفاه بیشتری پیدا کنند.
مثال آمریکا و چین که در این قسمت دیدیم تنها برای موج جهانیسازی پس از سال ۱۹۴۵ اعتبار ندارد. یکصد سال قبل هنگامی که دو اقتصاددان سوئدی، الی هکشر و برتیل اوهلین، بر فهم بهتر الگوهای جهانیسازی و تجارت کار میکردند، انگیزهی آنها فهم جهانیسازی و تجارت اواخر قرن نوزدهم بود. یکی از تفاوتهای آن دوران با امروز، تفاوت در فاکتورهای دخیل در تولید است. در حالی که مثال آمریکا و چین بر کالاهای تولید دستی سرمایه-بر و نیروی کار-بر متمرکز بود، اما جهانیسازی اواخر قرن نوزدهم مستلزم مبادلهی کالاهای کشاورزی زمین-بر (غذا و مواد خامی از قبیل کتان) در ازای تولیدات دستی نیروی کار-بر بود.
کالاهای کشاورزی از طریق کشورهای دارای فراوانی زمین (و کمیابی نیروی کار) از قبیل آمریکا، کانادا، استرالیا، آرژانتین و روسیه صادر میشد؛ کالاهای تولید دستی از جانب کشورهای دارای فراوانی-نیروی کار (و کمیابی زمین) در مناطق شمال غرب اروپا ازقبیل بریتانیا، فرانسه، و آلمان صادر میشد. در چنین بستری، بازندگان بزرگ زمینداران و کارگران اروپایی در مناطق برخوردار از فراوانی زمین بودند؛ برندگان بزرگ هم کارگران اروپایی و دارندگان زمین در دنیای جدید و سایر اقتصادهای برخوردار از فراوانی زمین بودند. در فصل ۲ دیدیم که کارگران در انگلستان به لحاظ اقتصادی، نسبت به زمینداران، از نیمهی قرن نوزدهم به این سو، عوایدی داشتند.
همین اتفاق در سایر جوامع برخوردار کمیابی-زمین و فراوانی نیروی کار در اروپا و سایر مناطق (مثلاً ژاپن) هم افتاد. در این میان، نسبت بهرهی زمین به دستمزد در مناطق دارای فراوانی زمین و کمیابی نیروی کار افزایش چشمگیری داشت: و نه تنها اقتصادهای جهان جدید که پیشتر به آنها اشاره کردیم، بلکه حتی مناطقی چون پنجاب که یکی از صادرکنندگان اصلی مواد غذایی بود.
جای تعجب نیست که زمینداران اروپایی به این مسأله اعتراض کردند و در کشورهایی چون فرانسه و آلمان موفق شدند دولت را وادار کنند که برای واردات محصولات کشاورزی تعرفه معین کند. بنابراین، یک نوع عکسالعمل سیاسی شدید نسبت به جهانیسازی شکل گرفت. دولتها هزینههای تجاری را در قالب تعرفهها بالا بردند تا تأثیر کاهش دیگر هزینههای تجاری، خصوصاً حمل و نقل را جبران کنند.
تمرین ۱۸.۷ برندگان و بازندگان تخصصیشدن درنتیجهی صرفهجویی ناشی از مقیاس
فرض کنید که دو کشور داریم که به لحاظ برخورداری از فاکتور یکسان هستند. هر دوی آنها تمایل دارند که هم اتومبیلهای مسافری و هم وسایل نقلیهی تجاری مصرف کنند، یعنی صنایعی که واجد صرفهجویی ناشی از مقیاس هستند. وقتی تجارت نباشد، هر یک از کشورها هر دو صنعت را خواهد داشت. اگر امکان تجارت داشته باشند، هر دو میتوانند به واسطهی تخصصیشدن و سود بردن از مزیت صرفهجویی ناشی از مقیاس به منظور کاهش هزینههای تولید خود سود ببرند.
فرض کنید که وقتی تجارت ممکن میشود، کشور A در تولید اتومبیلهای مسافری تخصصی میشود و کشور B در تولید وسایل نقلیه تجاری. بدلیل وجود صرفهجویی ناشی از مقیاس، هزینهی اتومبیلهای مسافری نسبت به وسایب نقلیه تجاری در کشور A نسبت به کشور B پایینتر است.
توضیح دهید که چرا باید انتظار تجارت کالاهای مشابه، که به تجارت درون-صنعتی مشهور است، را داشته باشیم، در حالی که فناوری تولید از صرفهجویی ناشی از مقیاس برخوردار است؟
برندگان و بازندگان در این مثال چه کسانی هستند؟ نتایج خود را با نتایج برندگان و بازندگان مثال آمریکا و چین که در آن تخصصیشدن براساس برخورداری نسبی از فاکتور استوار بود، مقایسه کنید.
پرسش ۱۸.۸ پاسخ(ها)ی صحیح را انتخاب کنید.
شکل ۱۸.۲۰ شکلی است که تأثیراتِ تجارت بر اشتغال و کارگران را در آمریکا و چین نشان میدهد. حجم اولیه هر اقتصاد را به ۱ سادهسازی کردهایم. آمریکا در تولید کالاهای سرمایه-بر و چین در تولید کالاهای نیروی کار-بر دارای مزیت نسبی هستند. تخمین زده میشود که در نتیجه تجارت حجمِ اقتصادِ امریکا ۳۰٪ و حجمِ اقتصادِ چین ۴۰٪ رشد کرده باشد.
براساس این اطلاعات، کدامیک از گزینههای زیر صحیح است؟
- تخصصیشدن به این معناست که آمریکا کلِ کالاهای سرمایه-بر را که در آن مزیتِ نسبی دارد تولید خواهد کرد.
- این واقعیت که اقتصادِ چین رشدِ بیشتری داشته است نشان میدهد که قدرتِ چانهزنیِ آن بالاتر بوده است.
- کارفرمایان در آمریکا رفاه بیشتری دارند زیرا حالا سهمِ بزرگتری از یک کیکِ بزرگتر را دارند (۰.۵۸۵ > ۰.۲۵). با اینکه اندازهی کلِ کیک بیشتر شده است، اما سهمِ دریافتیِ کارگران از آن بهقدری کاهش پیدا کرده که رفاهِ آنان کمتر شده است (۰.۷۱۵ < ۰.۷۵).
- در چین، با اینکه سهم مورد مدعای سرمایهداران از کیک پس از شکلگیریِ تجارت کمتر شده است، اما بازهم اندازهی مطلقِ آن بزرگتر شده است. بنابراین هم کارگران و هم سرمایهداران رفاه بیشتری دارند.
تمرین ۱۸.۸ فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی
در اواخر دههی ۱۹۸۰ و اوایل دههی ۱۹۹۰ اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید. اتحاد جماهیر متشکل بود از روسیه و برخی از کشورهایی که امروزه اروپای شرقی و آسیای مرکزی را تشکیل میدهند. شوروی از یک اقتصاد برنامهریزیشده برخوردار بود که توسط حزب کمونیست اداره میشد. بهدنبال این فروپاشی، کشورهای اتحاد جماهیر و سایر مناطق در بلوک شوروری سابق – که روی هم رفته نزدیک به ۳۰۰ میلیون کارگر را در خود جای میدادند – درهای خود را به روی تجارت بینالمللی گشودند.
فرض کنید که آلمان یک کشور سرمایه-بر است، و کشورهای شوروی سابق نیروی کار-بر. با استفاده از تحلیل این قسمت، برندگان و بازندگان احتمالی ناشی از این شوک وارده به اقتصاد جهانی را شناسایی کنید:
- آلمان
کشورهای عضو بلوک شوروی سابق
- برای مشخص کردن بازندگان و برندگان واقعی، به چه نوع اطلاعات دیگری در مورد این کشورها نیاز دارید.
۱۸.۷ برندگان و بازندگان در بازه بسیار دراز مدت و در طول مسیر
در مثال آمریکا و چین، تأثیر کوتاه-مدت تجارت بالابردن سود کارفرمایان آمریکایی و کاهش دستمزد کارگران آمریکایی بود. این باعث خواهد شد که کارفرمایان آمریکایی مشوقی برای سرمایهگذاری بیشتر در ایجاد ظرفیت بیشتر برای تولید هواپیما پیدا کنند. تحلیل ما از اشتغال و دستمزدها در درازمدت (فصل ۱۶)، مانند یک لنز به ما کمک میکند که ببینیم در ادامه چه اتفاقی میافتد.
تخصصیشدن آمریکا در تولید کالایی که در آن مزیت نسبی دارد، بهرهوری نیروی کار آمریکا را بالا میبرد (کارگران از تولید لوازم الکترونیک به تولید هواپیما روی آوردهاند که در آن مولدتر هستند). اینکار منحنی تعیین-قیمت و خروجی به ازای هر کارگر را بالا میبرد. به این ترتیب، در این مورد، تخصصیشدن براساس مزیت نسبی، شبیه همان پیشرفت فناوری است که در فصل ۱۶ بررسی کردیم. بد نیست که پیش از ادامه بحث مفاهیم کلیدی آن فصل را در اینجا مرور کنیم.
براساس تحلیل شکل ۱۸.۲۱ تأثیرات و فرآیند تطبیقیابی با آن را دنبال کنید. با منحنی تعیین-دستمزد و تعیین-قیمت آمریکا پیش از تخصصیشدن و تجارت با چین شروع میکنیم. اقتصاد در ابتدا در نقطهی A با نرخ بیکاری درازمدت ۶٪ قرار دارد.
وقتی اقتصاد به نقطه تقاطع جدید منحنیهای تعیین-قیمت و تعیین-دستمزد برسد، آیا اقتصاد آمریکا حالا نسبت به قبل تعداد کارگر کمتری استخدام خواهد کرد یا بیشتر؟
همانطور که در تحلیل شکل ۱۸.۲۱ نشان داده شد، پاسخ به تغییر در منحنی تعیین-دستمزد بستگی خواهد داشت. به لحاظ تاریخی، الحاق به اقتصاد جهانی در بسیاری از کشورها با بیکاری در برخی از بخشهای اقتصاد همراه بوده است. علاوه بر این، نوسانات جهانی ناشی از تغییر بینالمللی قیمتها، تنوعاتی را در چرخههای بیکاری باعث شده است. نتیجه، افزای مطالبه رایدهندگان برای سیاستهای بیمه بیکاری بهتر، و تقویت حمایت از اشتغال و سیاستهای دیگر در جهت حمایت از خانوارها در برابر شوکهای وارده به درآمد و اشتغال بوده است. رایدهندگان به همان دلیلی حامی این سیاستها هستند که خانوارها بدنبال یکدستسازی مصرف خود هستند. این تأثیرات منحنی تعیین دستمزد را بالا خواهد کشید.
- دولت رفاهی
- مجموعهای از سیاستها که با هدفِ ایجاد بهبودهایی در رفاهِ شهروندان از طریقِ کمک به هموارسازیِ درآمدی (مثلاً مزایای بیکاری و مستمریها) طراحی میشود.
همانطور که در فصل ۱۷ دیدیم، در دوران پس از جنگ جهانی دوم، بسیاری از کشورها اقتصاد خود را به اقتصاد جهانی الحاق کردند و همزمان سیاستهایی در جهت یکدستسازی مصرف در پیش گرفتند که اصطلاحاً به آنها دولت رفاهی میشود. مثلاً در کشورهای شمال اروپا، اتحادیههای صنفی بر سر واردات آزادانه توافق کردند. اما در عوض، حمایتهایی برای کارگران بیکار و سیاستهایی برای بازیابی کارگرانی ک بواسطه افزایش واردات بیکار میوند، بدست آوردند.
رشد سریع تجارت جهانی درمیان کشورهای پردرآمد بدنبال جنگ جهانی دوم به موازات توسعه دولت رفاه و کاهش نابرابری اتفاق افتاد. در طول این دوره، همانطور که در فصلهای ۱۶ و ۱۷ دیدیم، بیکاری پایین باقی ماند. اتکای تخصصیسازی در این دوره، بر تجارت میان کشورهای کاملاً مشابه – مثلاً آمریکا و اقتصادهای غرب اروپا – و بر میزان بالایی از صرفهجویی ناشی از مقیاس و صرفهجویی ناشی از تجمیع بود. بخش زیادی از این تجارت، اصطلاحاً از نوع تجارت درونصنعتی بود که کالاهای مشابه را با یکدیگر مبادله میکند (مثلاً همانطور که در تمرین ۱۸.۷میبینیم، صادرات و واردات انواع مختلف اتومبیل و وسایل نقلیه تجاری).
فرآیند تخصصیشدن برندگان و بازندگانی ایجاد میکند – از قبیل شرکتهای برندهای مثل بی.ام.و و فورد، یا صنایعی مانند ماشینآلات در آلمان و صنایع هوایی در آمریکا که هم به مالکان و هم به کارگران سود میرسانند. و برخلاف تخصصیشدن مبتنی بر برخورداری از فاکتور، تجارت مبتنی بر صرفهجویی ناشی از مقیاس، برندگان و بازندگان را بر مبنای عامل تولیدیای که درآمد شخص به عنوان برخورداری اصلی متکی به آن است (مثلاً نیروی کار و سرمایه)، از هم متمایز نمیکند.
رشد دوبارهی فرآیند الحاق جهانی که بدنبال فروپاشی شوروی و گشایش چین نسبت به تجارت از اوایل دههی ۱۹۹۰، با رشد نابرابری در بسیاری از کشورهای پر-درآمد، و همچنین ریزشهای شغلی برمبنای یک پراکندگی جغرافیایی خاص در بازار نیروی کار که نتیجه واردات از چین بود، همراه بوده است. برای این کارگران بیکارشده، شنیدن اینکه در نهایت یک تعادل جدید شکل خواهد گرفت که در آن کارگران بطور متوسط رفاه بیشتری پیدا خواهند کرد، اصلاً تضمینکنند نبود.
با استفاده از الگوی بازار نیروی کار در شکل ۱۸.۲۱ میتوانیم ویژگیهای مشترک یک شوک تجاری و یک شوک فناورانه را ببینیم. در قسمت ۱۶.۷ مزایای ناشی از این شوکها در بازه بسیار بلند مدت را با هزینههای انطباقیافتن با آنها، ازآنجاکه در کشورها (و مکانهای) مختلف پیش از ایجاد شغلهای جدید شغلهای بسیاری از دست میروند، مقایسه کردیم. درآنجا شواهد گزارششده از «شوک چین» که در اوایل دهه ۱۹۹۰ آغاز میشد، حکایت از این داشت که الگوی از دست رفتن شغلها از یک تمرکز جغرافیایی برخوردار است و برای دههها طول کشیده است. ایالت تنسی، که در تولید اثاثیه تخصصیشده بود، ریزش شغلی بسیار گسترده و درازمدتی را تجربه کرد، اما ایالت آلاباما که کالاهایی تولید میکرد که از چین وارد نمیشد، چنین تجربهای را از سر نگذراند.
شوک تجاری چین همه کشورها را به یک شکل متأثیر نکرد. شواهد اخیر نشان میدهد که در آلمان، فرصتهای جدید تجارت با کشورهای کم دستمزد در اروپای شرقی پس از سقوط دیوار برلین، و تجارت با چین، روند ازدسترفتن مشاغل تولید دستی را کندتر کرده است. با اینکه مشاغل در صنایع رقیب با واردات کاهش پیدا کرد، اما مشاغل در بخشهایی که کالاهای صادراتی تولید میکنند در سال ۲۰۱۴ به اندازه همان سال ۱۹۹۷ بودهاند. یک توضیح برای وجود تفاوت تأثیرات در چین و آمریکا این است که در میان کشورهای سرمایه-بر، آلمان در زمینه توسعه بازارهای خود در چین موفقتر از آمریکا بوده است. وقتی آلمان و آمریکا را مقایسه میکنیم، میبینیم که تخصصیشدن آلمان در صادرات ماشینآلات و سایر کالاهای سرمایهای (برای استفاده در کارخانجات چین) و تجهیزات حمل و نقل، با تقاضای چین به سرعت در حال صنعتیشدن همخوانی دارد. 3
پرسش ۱۸.۹ پاسخ(ها)ی صحیح را انتخاب کنید.
شکل ۱۸.۲۱ الگوی بازار نیروی کار درازمدت برای امریکا را در نتیجهی تخصصیشدن برحسب مزیتِ نسبی آن را نشان میدهد.
امریکا در تولید هواپیما که سرمایه-بر است تخصص دارد در حالی که چین، شریک تجاری آن، در تولید لوازم مصرفی الکترونیک که نیروی کار-بر است تخصص دارد. پیش از تجارت، توازنِ بازار نیروی کار آلمان در نقطه A قرار دارد. کدامیک از گزینههای زیر صحیح است؟
- در حالی که تولید به سمت کالای سرمایهی-فشرده تغییر میکند، کارآمدی رشد میکند. اما این به این معنی است که کارگران کمتری بر حسب واحد سرمایه شاغل میباشند، که منجر به سقوط بیکاری کل میشود. در جدول اقتصاد ار نقطه A به B حرکت میکند.
- با کار مولد بیشتر، بنگاههای اقتصادی در ظرفیت تولیدی سرمایهگذاری بیشتری میکنند، و کارگران سابق الکترونیت مصرفی را بازاستخدام میکنند.
- بله، کارگران در منحنی تعیین-دستمزد بالا میروند تا اینکه به نقطهی بالاتر منحنی تعیین-قیمت میرسد.
- اگر رشد منحنی تعیین-دستمزد نسبتا کم باشد، آنگاه سطح اشتغال درازمدت شاید بالاتر از A باشد (باری مثال در F).
۱۸.۸ مهاجرت: جهانیسازی نیروی کار
درست همانطور که کشاورزان ایتالیایی از دیدن تخلیه غله ارزان هند از کشتی بخار مانیلا در جنوا خوشحال نبودند، کارگران آمریکای شمالی هم از آمدن اروپاییهایی که مثل آن ۶۹ مسافر کشتی مانیلا که پس از ترک جنوا همراه آن به سوی غرب و به نیویورک رفتند، استقبال نکردند. مهاجرت به کارگران غیر ماهر جهان جدید آسیب میزد. هرجا که دستمزد کارگران غیرماهر به شکل معناداری پایینتر از میانگین درآمدی بود، موانع مهاجرتی هم بیشترین افزایش را پیدا کرد.
این وضعیت نوع دیگری از واکنش منفی به جهانیسازی را در طول نخستین دور جهانیسازی در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم باعث شد: موانعی بر سر راه مهاجرت که بتدریج سختگیرانهتر میشدند.
در فصل ۹ تأثیر جهانیسازی بر بیکاری را تحلیل کردیم (نگاه کنید به شکل ۹.۱۸)). این الگو به ما کمک میکند که ببینیم چرا مخالفت با مهاجرت در میان کارگران اقتصادهای برخوردار از فراوانی زمین مثل آمریکا و کانادا در آن زمان، و در بسیاری از کشورهای دیگر از آن زمان به بعد، رایج بود است. وقتی افراد جدیدی به یک کشور میرسند بیکارند، پس باید انتظار داشت که نخستین پیامد مهاجرت افزایش بیکاری باشد. این بدان معناست که مهاجرت هزینه ازدست دادن شغل را برای ساکنان بومی بالا میبرد، زیرا حالا کارگری که شغلش را از دست میدهد، در جمع ذخیره بزرگتری از کارگران بیکار قرار میگیرد. کارگران ترس بیشتری نسبت به از دست دادن شغل دارند، و بنگاههای اقتصادی خواهند توانست با دستمزد پایینتری کارکنان را به سخت کوشی وادارند.
اما این پایان داستان نیست. حالا بنگاههای اقتصادی کار را در ازای دستمزد کمتری دریافت میکنند، و بنابراین سوددهتر میشوند. در نتیجه بدنبال گسترش تولید خواهند بود. برای اینکار در زمینه ماشین آلات جدید سرمایه گذاری میکنند. اینکار تقاضای نیروی کار در سایر بخشهای اقتصاد را بالا میبرد، و وقتی که ظرفیت جدید آماده به کار شود، بنگاههای اقتصادی کارگران بیشتری استخدام خواهند کرد. به تحلیل شکل ۹.۱۸ برگردید تا مراحل کار را از بروز تأثیر تا نتایج درازمدت آن مشاهده کنید.
در این داستان، تأثیر درازمدت مهاجرت برای کارگران موجود در آن کشور بد است: دستمزدها کاهش پیدا میکنند و طول مدت انتظار بیکاری بالا میرود. بازه کوتاه مدت میتواند برای سالها و یا حتی دههها طول بکشد.
در درازمدت، بالارفتن سوددهی بنگاههای اقتصادی، نهایتاً به یک گسترش اشتغال میانجامد که دستمزد واقعی را دوباره احیا میکند و اقتصاد را به سطح بیکاری اولیه آن برمیگرداند (البته اگر تغییر دیگری، مثلاً یک موج مهاجرت جدید، در اوضاع رخ ندهد). در نتیجه کارگران وقت رفاه کمتری نخواهند داشت. مهاجران هم احتمالاً رفاه اقتصادی بیشتری خواهند داشت – خصوصاً اگر بخاطر مشکلات معاش کشورشان را ترک کرده باشند.
تمرین ۱۸.۹ تأثیرات اقتصادی مهاجرت
- شواهد مربوط به مهارتهای مهاجران که در ویدیو آمده را خلاصه کنید.
- با استفاده از الگوی بازار نیروی کار، بگویید که پس از یک موج ورودی کارگران مهاجر، چه اتفاقی در دستمزدها و اشتغال میافتد.
- ویدیو چه شواهدی در خصوص تأثیر مهاجرت بر دستمزدها در بریتانیا ذکر میکند؟ این را با پیشبینی خود در سوال دوم مقایسه کنید. سعی کنید با جرح و تعدیل الگوی تعیین-قیمت و تعیین-دستمزد، به تبیینی از این شواهد برسید.
۱۸.۹ جهانیسازی و ضدجهانیسازی
همانطور که نمونههای قرن نوزدهمی حمایت از کشاورزی در اروپا ومحدودیتهای مهاجرتی در جهان جدید نشان میدهند، جهانی سازی میتواند تأثیرات ضد خود هم باشد. جهانی سازی برنده و بازنده تولید میکند. دیدیم که وقتی امکان تخصصی شدن کشورها فراهم باشد، جهانی سازی تجارت کالا و خدمات میتواند امکانات مصرفی همه کشورها را بالا ببرد. اما حرکت آزادتر سرمایه در اقصا نقاط جهان در جستجوی فرصتهای سود-سازی بیشتر، باعث میشود که مشاغل هم بدنبال کشورهایی باشند که قوانین زیست محیطی آسانگیرانه تری دارند، مالیات کمتری دارند و کارگران اجازه سازماندهی در قالب اتحادیههای صنفی را ندارند.
بنابراین دولتهایی که در صدد جذب سرمایه گذاری خارجی هستند، همواره تحت فشار قرار میگیرند که با سیاستهای حامی پایداری محیط زیست و عدالت اقتصادی مقابله کنند. همانطور که در فصلهای ۱۳ تا ۱۵ دیده ایم، حرکت آزادتر کالاها و سرمایه، میزان تأثیر سیاستهای معطوف به تثبیت تقاضای کل و اشتغال را محدود میکنند. حرکت سرمایه از یک کشور به کشور دیگر، عوایدی برای برخی دارد اما میتواند دیگران را متضرر کنند.
جهانی سازی در صورتی که بازندگان، اعم از بازندگان تحرک کالا، سرمایه گذاری یا افراد را در نظر نگیرد، ممکن است که در یک شرایط دموکراتیک، یک فرآیند به لحاظ سیاسی ناپایدار تلقی شود.
- تنگنایِ سهراههی اقتصادِ جهانی
- اینکه احتمالاً ناممکن است که هر کشوری، در اقتصادِ جهانیشده امروزی، بتواند بطور همزمان هم انسجامِ بازارِ عمیق خود را (در داخل مرزهایش) حفظ کند، هم حاکمیتِ ملی و هم حکمرانیِ دموکراتیک را. این اصطلاح نخستین بار توسط اقتصاددانی بنام دنی رودریک پیشنهاد شد.
این دغدغهها را اقتصاددانی به نام دنی رودریک بررسی کرده و اصطلاح تنگنای سهراههی اقتصاد جهانیرا وضع کرده است. سهگانهی او به سه موردی اشاره میکند که اگرچه هر سه واجد ارزش هستند، اما (آنطور که رودریک مدعی است) نمیتوانند همزمان با هم محقق شوند. سهراههی رودریک صرفاً یک بده-بستان دیگر است، مثل بده-بستان میان تورم پایین و بیکاری پایین (که داشتن هر دو بطور همزمان دشوار است)، با این تفاوت که بده-بستان رودریک سه وجه دارد. 4
او این سه بعد را به این ترتیب تعریف کرده است:
- جهانی سازی حاد جهانی که در آن مجازاً هیچ مانع سیاسی یا فرهنگی ای در برابر موقعیت کالاها و سرمایه وجود ندارد.
- دموکراسی در داخل دولت-ملتها: این بدان معناست که (همانطور که در فصل ۱ دیدیم) دولت هم به آزادی فردی احترام بگذارد و هم به برابری سیاسی.
- حاکمیت ملی: هر دولت ملی میتواند سیاستهایی که خودش انتخاب میکند را در پیش بگیرد بدون اینکه سایر ملل یا نهادهای جهانی مانع خاصی در برابر آن وضع کنند.
- جهانیسازیِ حاد
- نوعی مفرط (و فعلاً فرضی) از جهانیسازی است که در آن اصطلاحاً هیچ مرزی در مثابل امواجِ آزادِ کالاها، خدمات و سرمایه وجود ندارد. همچنین نگاه کنید به: جهانیسازی.
یک نمونه از تنشهایی که میان این اهداف وجود دارد، آنطور که رودریک میگوید، این است که جهانیسازی حاد به این معنا خواهد بود که کشورها باید بر سر سرمایه گذاری با یکدیگر رقابت کنند که نتیجه آن این خواهد بود که صاحبان ثروت مکانهایی را برای سرمایه گذاری خود انتخاب خواهند کرد که در آن نیروی کار حقوق کمتری دارد و حفاظت از محیط زیست ضعیف تر است. این باعث میشود که اتخاذ استانداردهای قانونی و سایر سیاستها، یا افزایش مالیات بر سرمایه متحرک یا اخذ مالیات از کارگران با درآمد بالا، برای دولتهای ملی دشوار باشد، حتی زمانی که شهروندان بر این باور باشند که عدالت حکم میکند چنین باشد. ممکن است که اجرایی کردن جهانی سازی حاد در یک جامعه دموکراتیک ناممکن باشد. بنابراین نتیجه میتواند یا افول جهانی سازی حاد باشد (ردیف بالای شکل ۱۸.۲۲) و یا افول دموکراسی (ردیف میانی).
شکل ۱۸.۲۲سه نتیجه ممکن سهراهی سیاسی رودریک را نشان میدهد.
Adapted from Dani Rodrik. 2012. The Globalization Paradox: Democracy and the Future of the World Economy. United States: W. W. Norton & Company.
اجازه بدهید هر ردیف جدول را جداگانه در نظر بگیریم تا بده-بستانها را روشن کنیم.
- جهانی سازی حاد کنار گذاشته میشود (ردیف بالا): این در صورتی اتفاق میافتد که حاکمیت ملی و دموکراسی در سطح ملی باقی بماند. علت آن این است که باید محدودیتهایی بر سر راه تحرک نیروی کار و سرمایه در کار باشد تا بتوان سیاستهایی ملی ای چون تثبیت، پایداری محیط زیست و بازتوزیع که خواسته یک جامعه رأی دهنده است، وضع کرد.
- دموکراسی کنار گذاشت میشود (ردیف میانی): سیاستهای جهانی سازی حاد تنها در صورتی میتواند توسط دولتهای ملی به اجرا گذاشته شود که مخالفت شهروندان با آن، از طریق تضعیف روندهای دموکراتیک، کاهش داده شود.
- حاکمیت ملی کنار گذاشته میشود (ردیف پایین): اگر سیاستهای جهانی سازی حاد با نهادهای فراملیتی ای همراه شود که میتوانند از شکل گیری یک مسابقهی بیپایان در استانداردهای محیط زیستی و نیروی کار جلوگیری کنند، و حمایت دموکراتیک بدست بیاورند، آنگاه این باعث خواهد شد که کشورها دیگر نتوانند سیاستهای ملی مستقل خود را داشته باشند.
- مسابقهی بیپایان
- رقابتِ خود-تخریبگرانه میانِ دولتهای ملی و منطقهای که به دستمزدهای پایینتر و ساماندهیِ رقیقتر به قصد جذبِ سرمایههای خارجی در اقتصادِ جهانیشده است.
یک راه برای فهم ردیف پایینی این است که به سازوکارهای موجود در کشورهای فدرالی مثل آمریکا و آلمان توجه کنیم. جریان آزاد کالاها، سرمایه گذاری و افراد در میان ایالتهای برقرار است. قانونگذاری و انتخابات دموکراتیک در سطح فدرال، از بروز مسابقه تخریب جلوگیری میکند. این باعث میشود که توانایی ایالتها برای اجرای سیاستهایی که با منافع جهانیسازی حاد تداخل دارند در سرتاسر کشور، از طریق حمایت از استانداردها و اجرای سیاستهای تثبیت، محدود باشد.
نمونه دوم، یکپارچهسازی سیاسی اروپا طی دههها گذشته است. تا حدودی این اتفاق افتاد تا دولتها بتوانند از مزایای تجارت آزاد و حرکت آزاد سرمایه و نیروی کار بهره مند شوند، و در عین حال، بخشی از توانایی خود را در سطح فراملی اتحادیه اروپا به منظور ساماندهی فرآیند سودسازی در جهت تحقق عدالت و پایداری اقتصادی همچنان حفظ کنند.
مشکلی که به وضوح وجود دارد چگونه میتوان مطمئن شد که حاکمیت در سطح اتحادیه اروپا و یا جهان دموکراتیک و همچنین تکنوکراتیک باشد و این اجازه را به رای دهندگان میدهد که اگر از سیستم راضی نباشند آن را عوض کنند.
از جمله دیگر سازوکارهای حاکمیتی بین المللی میتوان به توافقنامههای جهانی در مورد محیط زیست و تلاشهای سازمان جهانی کار برای ملزم کردن کلیه ملتها برای وفادار ماندن به حداقل استانداردهای رفتار با کارگران (مثلاً حذف کار کودکان، یا اجبار فیزیکی کارگر) اشاره کرد.
تمرین ۱۸.۱۰ سهراهی رودریک
ویدیوی “اقتصاددان در عمل” دنی رودریک را ببینید.
- براساس ویدیو، برخی از مزایا و بده-بستانهای ناشی از جهانیسازی کدامند؟
- چند مورد از مثالهای تاریخی سه راهی سیاستها که در ویدیو قید شد اشاره کنید.
با استفاده از سه راهی رودریک و اطلاعات دیگر، پدیدههای زیر را توصیف کنید
- حمایت مردمیای که به انتخاب دونالد ترامپ به مقام ریاست جمهوری آمریکا در سال ۲۰۱۶ انجامید.
- حمایتهای مردمیای که در سال ۲۰۱۶ باعث رای به «برگزیت» شد، یعنی رای به خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا.
تمرین ۱۸.۱۱ نقاط قوت و هزینههای استقلال و وابستگی اقتصادی را بررسی کنید.
جان مینارد کینز، در سال ۱۹۳۳ در مقالهای با عنوان خودکفایی ملی، نسبت به پیامدهای جهانی سازی، در زمانی که هنوز این اصطلاح شکل نگرفته بود، هشدار میدهد:
هر کدام رویای خود را در سر داریم. فکر میکنیم که تا کنون رستگار نشده ایم و هر کدام میخواهیم مسیر رستگاری خودمان را امتحان کنیم. پس نمیخواهیم در سایه الطاف نیروهای جهانیای باشیم که میکوشند موازنهای یکدست و یکشکل بر اساس اصول ایدهآل، اگر بتوان چنین نامی بر آنها نهاد، سرمایهداری اقتصاد آزاد بسازند … حداقل فعلاً … ترجیحمان این است که ارباب خودمان باشیم و تا حد ممکن آزاد باشیم … و آزمونهای مطلوب خود را در جهت ایجاد جمهوری اجتماعی ایدهآل آینده در پیش بگیریم.
امروزه اینکه فرآیند یکپارچهسازی جهانی در نهایت ایدهی حاکمیت اقتصادی ملی را به یک مسأله غیرعملی تبدیل خواهد کرد، به یک استدلال رایج تبدیل شده است. یک سوم قرن پس از زمانی که کینز آرزوی «ارباب خودمان بودن» را در سر میپروارند، چارلز کیندلبرجر اقتصاددان تجارت بین الملل مینویسد:
کار دولت-ملت به عنوان یک واحد اقتصادی دیگر یکسره شده … گردش [همه چیز] خیلی راحت شده.
Tتانکرهای دویست هزار تنی … هواپیماهای ایرباس و غیره اجازه برقراری استقلال حاکمیتی دولت-ملت در امور اقتصادی را نخواهند داد. (امریکن بیزینس ابرود، ۱۹۶۹).
- به زبان خودتان استدلال کینز در دفاع از خودکفایی ملی و ادعای کیندلبرجر در مورد اینکه «دولت ملت … کارش یکسره شده» را توضیح دهید.
- دیدگاههای کینز و کیندلبرجر را بر اساس سهراهی رودریک توضیح دهید و برای بررسی گفتههای شان از دادههای این فصل و سایر فصلها استفاده کنید. (ممکن است لازم باشد نق سیاستهای اقتصادی در کمک به ملتها برای انطباق دادن خود با تغییرات فناوری و تجارت را در قسمتهای ۱۶.۸ تا ۱۶.۱۰ یادآوری کنید و یا به دادههای مربوط به اندازه ی دولت و نحوه تغییرات آن در طول زمان در فصل ۲۲ نگاهی بیاندازید).
۱۸.۱۰ تجارت و رشد
بهترین سیاستهایی که دولتها برای تقویت رشد درازمدت استانداردهای زندگی باید اتخاذ کنند چیست؟ برخی مدعی هستند که مسأله بر سر انتخاب میان دو قطب سیاستگذاری است:
- مرزهای ملی را ببندد و از اقتصاد جهانی کنار بکشد!
- اجازه بدهد که تجارت، مهاجرت و سرمایهگذاری ورای مرزهای ملی، بدون هیچ قانونگذاری دولتیای از هر نوع، اتفاق بیافتد!
تقریباً هیچ اقتصاددانی (اگر اساساً چنین کسی باشد) مدافع هیچ یک از این دو قطب نیست. مسأله بر سر این است که چگونه عواید اقتصاد جهانی را برای رفاه حال یک ملت مورد بهرهبرداری قرار دهیم و درعین حال راههایی را که بنا به آن الحاق در اقتصاد جهانی بتواند این بهره برداری را ملغی کند به حداقل برسانیم. وجوهی از الحاق بیشتر در اقتصاد جهانی که تقویت کننده ی رشد هستند به قرار زیر است:
- رقابت: کاستن از موانع بر سر راه تجارت کالا و خدمات میان ملتها، باعث میشود که بنگاههای اقتصادی داخلی با رقابت بیشتری مواجه باشند. این بدان معناست که بنگاههای اقتصادیی که نتوانند فناوریهای جدید و سایر روشهای کاهش هزینه را بکار بگیرند احتمالاًض ورشکست خواهند شد و جای خود را به بنگاههای اقتصادی پویاتر خواهند داد. نتیجه افزایش نرخ رشد فناورانه خواهد بود.
- اندازهی بازار:بنگاه اقتصادیی که امکان صادرات به بازار جهانی را دارد، این فرصت را دارد که (البته اگر بتواند با رقابت روبرو شود)، بیشتر از زمانی که به اقتصاد داخلی محدود بود، فروش داشته باشد. این امکان تولید با قیمت پایین تر را فراهم میکند، که به خریداران اقتصاد داخلی، و کارکنان و مالکان این بنگاههای اقتصادی موفق، و همچنین به خریداران خارجی سود برساند.
- صنعتِ نوپا
- یک بخشِ صنعتیِ که در آن کشور نسبتاً جدید محسوب میشود و هزینههای نسبتاً بالائی دارد، زیرا تازهتأسیسبودنِ آن به این معناست که اجبار به آزمون و خطا باعث میشود سود پائینی داشته باشد، حجمِ کوچکِ آن صرفهجوییِ ناشی از مقیاس را ناممکن میکند، و نیز اینکه فقدانِ شرکتهای مشابه به این معناست که از صرفهجویی ناشی از تجمیع هم محروم است. حمایتِ تعرفهای موقتی از این بخش یا هرگونه حمایتِ دیگری میتواند در درازمدت تولید در اقتصاد را افزایش دهد.
- آزمون و خطا
- این حالت وقتی اتفاق میافتد که خروجی تولیدشده به ازای هر واحد ورودی، با کسب تجربه بیشتر در تولید یک کالا یا خدمات، افزایش پیدا میکند.
الحاق بیشتر در اقتصاد جهانی، از جهاتی هم رشد را به تعویق میاندازد:
- یادگیری از طریق تجربه در صنایع نوپا: علاوه بر صرفهجویی ناشی از مقیاس، عامل دیگری که در کاهش هزینهها نقش دارد، آزمون و خطا است. حتی اگر بنگاه اقتصادی هرگز به تولید کلان مقیاس نرسد، هزینههای تولید عموماً مشمول زمان میشوند. تعرفههای حامی صنایع نوپا میتوانند به بنگاههای اقتصادی زمان و حتی الامکان مقیاس عمل لازم برای رقابتی شدن را بدهند.
- تخصصیشدن زیانبار: به دلایل تاریخی، برخی از کشورها ممکن است در بخشهایی تخصصی شده باشند که در آنها پتانسیل نوآوری زیاد باشد، و کشورهای دیگر در بخشهایی که در آنها چنین پتانسیلی پایین است. مثلاً بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین با تخصصی شدن در بخشهای برخوردار از نوآوری پایین ازقبیل استخراج منابع طبیعی، سرعت رشد خود را پایین آوردند. ایجاد بسترهای جدید تخصصیسازی ممکن است مستلزم مداخله مستقیم دولتی و منجمله اتخاذ سیاستهای حمایت از صنعت نوپاباشد.
از روی شکل ۱۸.۲۳ روشن میشود که در طول دومین دوره جهانی سازی، کارگران برخی کشورها – مثلاً چین و کره جنوبی – شاهد افزایش سریع سطح درآمدی خود بوده اند. اما باز هم همین شکل نشان میدهد که در کشورهای دیگری چون مکزیک و سریلانکا، کارگران از الحاق فزآینده در اقتصاد جهانی منفعت اندکی برده اند.
(1) Andrew Glyn. 2006. Capitalism Unleashed: Finance, Globalization, and Welfare. Oxford: Oxford University Press; (2) National Bureau of Statistics of China. Annual Data; (3) Bank of England; (4) US Bureau of Labor Statistics. 2015. International Labor Comparisons. Note: Annual US BLS data for Mexico, the Philippines and Sri Lanka has been smoothed using a backward-looking five-year moving average.
در طول ۱۵۰ سال گذشته، تنها یک مسیر واحد برای موفقیت اقتصادی وجود نداشته است:
- حمایتگری زودهنگام در آلمان و آمریکا: این کشورها، بخشهای تولیدی مدرن خود را در سایه موانع تعرفهای بالایی که آنها را در برابر رقابت بریتانیا حمایت میکرد، ایجاد کردند. در اواخر قرن نوزدهم، همبستگی میان تعرفهها و رشد اقتصادی در سرتاسر کشورهای نسبتاً ثروتمند، یک همبستگی مثبت بود. بطور خاص، تعرفههای تولیدی بالا به رشد بالا نسبت داده میشد. در طول دوره میان دو جنگ، تعرفهها همچنان با رشد همبستگی مثبت نشان میدادند.
- شکوفایی کشورهای اسکاندیناوی از طریق گشایش مرزها: این کشورها از ۱۰۰ سال گذشته به این سو، نسبت به تجارت بسیار گشوده بوده و رشد کرده اند. برای کنارآمدن با نوسانات درآمدی خانوارها که از تغییر قیمتهای بین المللی ناشی میشود، این کشورها نرخ مالیات بالایی دارند تا بتوانند بیمه اجتماعی و یارانههای مربوط به آموزش مجدد افراد را تأمین کنند.
- گزینش برندههای ملی: بسیاری از دولتهای شرق آسیا در عین تقویت تجارت تلاش کرده اند بر الگوی تجارت تأثیر هم بگذارند؛ آنها برخی صنابع خاص و یا حتی چند بنگاه اقتصادی خاص را بر میگزینند و آنها را به رقابت در بازار صادرات تشویق میکنند و در عین حال در برابر رقابت واردات از آنها حمایت میکنند.
- دو مسیر پس از ۱۹۴۵:از یک سو، کشورهای آسیای شرقی ای که بنگاههای اقتصادی خود را تشویق به رقابت در بازارهای بین المللی کرده اند سریعتر از کشورهای آمریکای لاتین که به بازارهای بین المللی نزدیک تر هستند رشد کرده اند. از سوی دیگر، پس از اینکه این کشورهای آمریکای لاتین تعرفههای خود را در اوایل دهه ۱۹۹۰ کاهش دادند، نرخ رشد اقتصادی ای که بدست آوردند کمتر از نرخ رشدشان در دوران بسته ۱۹۴۵ تا ۱۹۸۰ بود.
اگر در اینجا درسی برای گرفتن وجود داشته باشد این است که موفقیت تابع این نیست که یک کشور چقدر به نظام اقتصاد جهانی الحاق شده است – واردات و صادرات کمتر یا بیشتر، و یا مثلاً سرمایهگذاری بین المللی بیشتر بنگاههای اقتصادی آن کشور – بلکه تابع این است که فرآیند الحاق اقتصادی، چقدر بواسطه سیاستهای تقویت کننده ی رشد، مدیریت و هدایت شده است.
وقتی اقتصاددانان اختلاف نظر دارند هکشر-اوهلین، پارادوکس لئونتیف، و نظریه جدید تجارت
زمانی تصور میشد که اگر کشورها یکسان باشند، هیچ یک در تولید هیچ کالایی مزیت نسبی نخواهند داشت، و هیچ دلیلی برای تخصصی شدن و مبادله کالا پیدا نخواهند کرد. برای مثال الی هکشایر (۱۹۵۲) و برتیل اوهلین (۱۸۹۹ تا ۱۹۷۹) استدلال میکردند که وقتی مزیت نسبی و تجارت را در نظر میگیریم، تفاوت نسبی میان کشورها در کمیابی نسبی زمین، نیروی کار و سرمایه است. کانادا و آمریکا دارای فراوانی زمین است و نه نیروی کار، و بنابراین در تولید و صادرات کالاهای کشاورزی تخصصی خواهد شد. آلمان، که نسبت به چین سرمایه بیشتر و نیروی کار کمتری دارد، کالاهای سرمایه-بر به چین صادر خواهد کرد.
واسیلی لئونتیف (۱۹۰۶ تا ۱۹۹۹) نظریه هکشر-اوهلین که دارای مقبولیت عام بود را در سال ۱۹۵۳ به چالش کشید. او براساس یک رو تحلیل ورودی-خروجی که خود ابداع کرده بود، میزان نیروی کار و کالاهای مصرفی استفاده شده در تولید کالاهای صادرشده و وارد شده به آمریکا را محاسبه کرد. مثلاً نیروی کار لازم برای موارد زیر را حساب کرد:
- تولید یک اتومبیل
- تولید فلزی که در ساخت ماشین بکار میرود
- تولید ذغالی که کارخانه فلزی که فلز بکار رفته در ماشین را تأمین میکند
و الی آخر.
- پارادوکسِ لئونتیف
- این یافتهی غیرمنتظرهی واسیلی لئونتیف که صادراتِ ایالات متحده نیرویکار-محور بودند و وارداتِ آن سرمایه-بر یا سرمایهمحور، و این نتیجهای است که با پیشبینیِ نظریههای اقتصادی در تضاد بود: یعنی با این پیشفرض که یک کشور سرشار از سرمایه (مثل ایالات متحده) قاعدتاً باید کالاهایی صادر کند که میزانِ زیادی از سرمایه صرف تولیدشان شده است.
او انتظار داشت که براساس نظریه هکشر-اوهلین، از آنجا که آمریکا در جهان دارای بیشترین سرمایه برحسب ذخیره ماشین آلات، تجهیزات و سایر کالاهای سرمایه ای به ازای هر کارگر بود، صادرات آن سرمایه-بر و واردات آن نیروی کار-بر باشد. اما دید که شرایط برعکس است.
برای بیش از ۵۰ سال، اقتصاددانان تلاش کرده اند که این پارادوکس لئونتیفرا حل کنند. لئونتیف بر این نظر بود که اگر بجای اینک تنها تعداد کارکنان را حساب کنیم، فاکتورهای فرهنگی و سازمانیای که تحقق سطح بالایی از کار موثر به ازای هر کارگر را امکانپذیر میکنند را هم به حساب آوریم، آنگاه آمریکا یک کشور دارای فراوانی نیروی کار خواهد بود. با اینکه فرضیه او به لحاظ تجربی تا کنون به آزمون گذاشته نشده است، بازهم به ما یادآور میشود که فرهنگ و نهادها میتوانند بخشی ضروری از تبیین نحوه عملکرد یک اقتصاد باشند و درواقع خود یک منبع مزیت نسبی باشند:
در طول دهه ۱۹۸۰ اقتصاددانانی به نام آویناش دیکسیت، الهانان هلپمن، پل کروگمن و دیگران، نوعی الگوهای تجارتی وضع کردند که در آن تجارت تابعی از تفاوت میان کشورها نیست، بلکه تابع روند افزایشی بازگشت به مقیاس است. همانطور که در این فصل دیده ایم، در صورتی که تجارت، بواسطه تخصصی شدن، به کشورها اجازه برداشت صرفهجویی ناشی از مقیاس بزرگتری را میدهد، آنگاه این دلیل خوبی برای تجارت کردن است، حتی اگر کشورها به لحاظ برخورداریهایشان، از جمله فرهنگ و نهادها، تفاوتی نداشته باشند. این «نظریه جدید تجارت»، مدافع استدلالهای توجه کننده ی حمایت تعرفه ای است. برای مثال، روند افزایشی بازگشت به معنای سود ناشی از انحصار است – پس خوب است که این سود را کشور خودتان بردارد تا کشور دیگری. برای جزئیات بیشتر، سخنرانی نوبل پل کروگمان و همچنین مقاله ای که درباب تجارت آزاد نوشته را بخوانید. 5
تمرین ۱۸.۱۲ تأثیر تجارت بر رشد
شواهد تجربی دال بر نحوه تأثیر تجارت بر رشد، شواهد در هم پیچیده ای است.
- فرض کنید که مشاور سازمان تجارت بین المللی هستید و از شما خواست میشود که برای پیداکردن تأثیر گشودگی یک کشور به تجارت بر رشد آن کشور، یک مطالعه تجربی طراحی کنید. چگونه این کار را باید شروع کرد؟ (نکته: قسمت ۱.۹، مقدمه فصل ۱۳، و قسمت ۱۴.۷ را به عنوان نمونههایی از استفاده اقتصاددانان از دادهها مرور کنید).
- میزان گشودگی به تجارت را چگونه اندازه میگیرید (تعرفهها، نرخ صادرات، یا سایر شاخصهای گشودگی)؟ مزایا و محدودیتهای روش منتخب خود را توضیح دهید.
- مسائلی را که در طراحی یک مطالعه متقاعدکننده به آن روبرو هستید تشریح کنید. نکته: مثالهای داده شده در قسمت ۱.۹، مقدمه فصل ۱۳، و قسمت ۱۴.۷ را به عنوان نمونههایی از اینکه گاهی چگونه میتوان نشان داد که یک چیز (مثلاً تجارت در این مورد) علت چیزی دیگر (مثلاً رشد یا عدم رشد) میشود، بررسی کنید.
۱۸.۱۱ نتیجهگیری
اقتصادهای جهان، حالا بخشی از یک نظام جهانی یکپارچه اند. بنگاههای اقتصادی بزرگ، وقتی میخواهند تصمیم بگیرند که کالاها و خدماتشان را در کجا تولید و در کجا بفروشند، کل جهان را در نظر دارند. سرمایه گذاران هم به همین ترتیب درباره مکان نگهداری داراییهایشان، اعم از مالی یا واقعی، براساس محاسبات مربوط به بازگشت موردانتظار پس از کسر مالیات در کلیه مناطق جهان تصمیم میگیرند. اما این نکته را هم شاهد بودیم که نیروی کار تا حد زیادی جهانی نشده باقی مانده است، و بنا به دلایل سیاسی، فرهنگی و زبانی همچنان تا حد زیادی ملی باقی مانده است. مرزهای ملی همچنان یکی از واقعیتهای مهم اقتصاد جهانی هستند. دولتهای ملی هم در تأثیرگذاری بر روند اقتصاد خود و اقتصادهای دیگران همچنان یک کنشگر مهم باقی میمانند.
جهانی سازی تغییرات مهمی را بهمراه آورده است. در قرن هجدهم، یعنی زمان تولد اقتصاد به عنوان یک علم، کالاها در میان مرزهای ملی جابجا میشدند و سرمایه گذاری در بخشهای دوردست جهان در جریان بود؛ اما ملتها و اقتصاد آنها تا حد زیادی همین مرزها را داشتند.
جهان امروز کاملاً متفاوت بنظر میرسد. تجارت کالا و خدمات و سرمایه گذاری امروزه در قالب یک نظام مالی جهانی یکپارچه شده است که در آن تراکنشها بصورت الکترونیکی و در عرض میلی ثانیه انجام میشوند.
اقتصاددانان میتوانند به ما کمک کنند سیاستهایی طراحی و ارزیابی کنیم که بیشترین حد عواید را برای مردمانی از سرتاسر جهان که در این اقتصاد جدید پویا و جهان وطن مشارکت میکنند، ممکن کند. همچنین اقتصاددانان میتوانند گروههایی را که معاششان به واسطه فرآیند جهانی شدن در معرض تهدید است شناسایی کنند و سیاستهایی برای تضمین تسهیم عادلانه عواید حاصله از سرمایه گذاری و مبادله جهانی پیشنهاد کنند.
مفاهیم معرفی شده در فصل ۱۸
فصل بعدی بروید، مفاهیم معرفی شده در این فصل را مرور کنید:
- جهانیسازی و جهانیسازیِ حاد
- تخصصیشدن
- مزیت نسبی
- شکافِ قیمتی، هزینههای تجاری، معامله به سود
- جهانیسازی ۱ و ۲
- تعرفه
- حسابِ جاری (CA) ، کسری CA ، مازاد CA ، خالصِ جریانهای سرمایهای
- حسابِ پرداختها
- سرمایه های بین المللی جریان
- عواید ناشی از مبادله
- سرمایهگذاری خارجیِ مستقیم (FDI)
- سرمایهگذاریِ خارجی درقالب اوراق بهادار
- صرفهجویی ناشی از تجمیع
- آزمون و خطا
- صنعتِ نوپاها
۱۸.۱۲ ارجاعات
-
David Ricardo. 1815. An Essay on Profits. London: John Murray. ↩
-
David Ricardo. 1817. On The Principles of Political Economy and Taxation. London: John Murray. ↩
-
Wolfgang Dauth, Sebastian Findeisen, and Jens Südekum. 2017. ‘Sectoral Employment Trends in Germany: The Effect of Globalization on their Micro Anatomy’. VoxEU.org. Updated 26 January 2017. ↩
-
Dani Rodrik. 2012. The Globalization Paradox: Democracy and the Future of the World Economy. United States: W. W. Norton & Company. ↩
-
Paul Krugman. 2009. ‘The Increasing Returns Revolution in Trade and Geography.’ In The Nobel Prizes 2008 , edited by Karl Grandin. Stockholm: The Nobel Foundation.
Krugman, Paul. 1987. ‘Is Free Trade Passé?’ Journal of Economic Perspectives 1 (2): pp. 131–44. ↩